خلاصه ماشینی:
"آنها عادت میکنند که پدرشان دیر بیاید،مادرشان وقت پاسخگویی به سؤالات آنها را نداشته باشد و به آهنگی که مناسب آنها نیست گوش دهند؛که گاهی حتی وقتی بیشتر به آنها فکر میکنیم این آهنگها خیلی هم وحشتناک هستند.
اما آنچه واقعیت دارد این است که کودک در برابر کنجکاوی ما مقاومت میکند و ایجاد ارتباط را به تعویق میاندازد.
در خلال داستان شبانه،بیانی پدیدار میشود که نه تنها از تحکمهای مادرانه به دور است بلکه به راحتی با کودک راجع به مشکلاتش ارتباط برقرار میکند.
هنگامی که او داستان شاهزادهای کوچک و بس غمگین را میشنود که در برج بلندی زندانی شده است،آرامش پیدا میکند-در سرزمینهای دور،در زمانهای بسیار قدیم-این فاصلهی زمانی و مکانی نگرانی کودک را تقلیل میبخشد.
با این داستانها کودک برای اولینبار تجربههای مربوط به دنیا را کسب میکند:او از دیوارهای تنگ منیت خود خارج میشود و به«من»جهانی میرسد و به اولین تجربهی مسائل عام و جهان شمول میرسد.
آیا تاکنون این مورد برایتان پیش آمده است که وقتی بیتوجه داستانی را میخوانید کودک شما یکی دیگر و باز هم داستانی دیگر طلب میکند؟زمانی که او از داستانی ارضا شده باشد هرگز داستانی دیگر نمیخواهد.
وقتی برای کودک کتاب میخوانید مثل این است که به او یک مشت سنگریزهها سفید میدهید که پرندگان هرگز به آنها دست نمیزنند.
کودک این سنگریزهها را همیشه همراه خود دارد و در جادهی زندگی و در جنگل تاریکش آنها را روی زمین به جا میگذارد."