چکیده:
موضوع بحث این مقاله بررسی علل پیدایش بحث تجربه دینی در جهان جدید است. چرا تجربه دینی در جهان جدید پیدا شد و چه تغییر و تحولاتی
یافت؟ به نظر نگارنده، بحث تجربه دینی دو روش دارد: روش معرفتشناختی، و روش پدیدارشناختی. بحث تجربه دینی با آغاز مدرنیته ظهور کرد و در بستر
جریان پست مدرنیسم نیز دگرگونیهایی یافت. ارکان مدرنیته چه ارتباطی با این بحث دارد؟ نگارنده نخست ارکان مدرنیته را برشمرده؛ آن گاه ارتباط آن را با
این بحث بیان کرده است.
خلاصه ماشینی:
"(3) هر یک از دو مؤلفه اصلی مدرنیته، خود بنیاد اندیشی بشر و سلطه بلامنازع یافتنی عقل، به گونهای در پیدایش بحث تجربه دینی نقش داشتهاند که اکنون به توضیح آنها میپردازیم: بسیاری از فلاسفه مدرنیته که پس از دکارت به عرصه فکری غرب پا نهادند، عقلگرایی افراطی را در حوزه دین نمیپذیرفتند.
به عبارت دیگر، عقل گرایی افراطی، به دلیل ناسازگار بودنش با دین، سبب شد که متکلمان مسیحی، استدلالهای کلامی و فلسفی را گوهر دین ندانند؛ اما خود بنیاد اندیشی بشر باعث شد که آنها به تجارب و احساسات دینی روی بیاورند.
انتقادات گوناگونی بر نظریه او وارد شده است که به برخی از آنها اشاره میکنیم: نقادیهای روشنفکران و تعارض علم و دین، باعث شد که شلایر ماخر، گوهر دین را که نوعی تجربه است، از باورها و اعتقادات، مستقل بداند.
بدون شک، عواملی که برشمردیم، شلایر ماخر را به ابداع این نظریه سوق داد که گوهر دین، نوعی احساس و تجربه است؛ البته باید توجه داشت که پیامبران الاهی در آموزههای خود، بر بعضی باورها تأکید میورزیدند و پیروان خود را به رعایت اموری دعوت میکردند؛ اما تأکید بر تجارب دینی در آموزههای پیامبران به چشم نمیخورد.
اگر حق در محدودیتهای فرهنگی و زبانی برای پیروان ادیان متجلی میشود و آنها با مفاهیم متعلق به فرهنگهای خود به حق میرسند، آیا به حق و امر متعالی معرفت دارند؟ اگر هیچ معرفتی به حق و امر متعالی ندارند و کور محض هستند، این خلاف آموزهها و باورهای تمام ادیان است، و به تعطیل عقول از فهم امر متعالی میانجامد؛ ولی اگر ما و دیگر پیروان ادیان، معرفتی نداریم، این امر با محدودیتهای فرهنگی و زبانی انسانها چگونه قابل جمع است؟ چارهای جز این نیست که دست کم بخشی از مفاهیم و باورهای متعلق به فرهنگها واقعیت داشته باشند و حقایقی درباره امر متعالی را نشان دهند."