چکیده:
مطالعه دربارة انسان و تواناییهای آشکار و پنهان او، از علایق دیرینه اغلب
اندیشهوران بشر است. فیلسوفان و عارفان، از دیرباز و روان شناسان و مردمشناسان در
قرن اخیر، به بررسی این موضوع همت گماشتهاند.
پیش از این همه، ادیان ابراهیمی و حتی برخی دینوارهها به ارائه تحلیلی ویژه از
واقعیت پررمز و راز این پدیدة شگفت آفرینش و تواناییهای او پرداختهاند.
اغلب ادیان به ویژه اسلام، ضمن تصریح بر وجود نیروی عقل در انسان و دعوت او به
خردورزی، از وجود حقیقتی در آحاد انسانها به نام «فطرت» خبر دادهاند. توجه به
این عنوان، پرسشهای گوناگونی را برای خردمندان پدید آورده که از اهم آنها، پرسش
از تفاوت بین «فطرت» با واقعیاتی همچون «نفس» «عقل» و «قلب» است.
آیا فطرت، واقعیتی جدا از نفس، عقل و قلب است که برخی معارف و گرایشهای انسان
مربوط به آن است یا فطرت، وضعیت و حالت خلقت هر یک از امور پیشگفته است که آدمی
بر آن سرشته شده و با آن به عرصة هستی گذاشته است؟ این مقاله در جست وجوی پاسخ
مناسبی برای این پرسش است.
The study about human beings and his explicit and implicit faculties has been a long concern for most scholars. The philosophers and mystics since long time ago and psychologists and anthropologists in the last century have addressed this subject.
Prior to them، the abrahamic faiths and even semi-religious movements have attempted to give their own analysis about this mysterious phenomenon of creation and his potentials. Emphasizing on the existence of the faculty of intellect in human being and calling him towards contemplation and rationality most religions، and Islam، in particular have confirmed the existence of a an innate fact called fitrat in every individual. This has posed number questions such as the question of difference fitrat and the realities like self، intellect and heart.
Is fitrat، a fact that differs from self، reason، and heart; a fact that some human desires originate from? Or it is a mood and state of each of the aforesaid affairs in which human being is born and grown with.
خلاصه ماشینی:
"نفس است و در این صورت، فطرت، معرفتی متمایز از قوا به بار نخواهد آورد؛ اگر چه هنوز میتوان ادعا کرد که فطرت میتواند دربردارندة معارفی مقدم بر قوا باشد؛ یعنی معارف قوا، همه در طول معارف فطرت قرار گیرند؛ چنان که برخی ادعا دارند فطرت، منبع معرفت است؛ ولی آیا میتوان نفس را پیش از نزول و تجلی در قوایش، منبع معرفت دانست؟ در حالی که این قوای مدرکة نفس هستند که معارف انسان، با آن آغاز میشود؛ زیرا مقصود از قوای نفس، همان قوای درک کنندة او هستند که درک و معرفت با آنها آغاز میشود و شاید بتوان گفت که درک نفس از خودش نیز پس از تجلی در قوایش معنا مییابد؛ زیرا تا پیش از این تجلی، ماهیت درک، محقق نیست و در صورتی که درک نفس از خود را پیش از تجلی در قوایش بدانیم، این یگانه معرفتی است که در این مرتبه میتوان داشت که معرفت دینی نبوده و در نتیجه نمیتوان فطرت را منبعی برای معارف دینی دانست.
همچنین اگر پسر یا دختری را از آغاز با جنس مخالفش روبهرو نسازند (جنس مخالف را در طول عمرش نبیند)، هیچ گرایشی به جنس مخالف نخواهد یافت؛ اگر چه نیاز جنسی داشته باشد و این نیاز با گرایشی انحرافی و غیر معمول ارضا شود؛ پس فطری بودن هر معرفت یا گرایشی را میتوان به معنای سازگاری آن با نوع و حالت خلقت نفس انسان دانست، نه به معنای وجود آن معرفت یا گرایش در نفس، و این همان چیزی است که از آن به تهیأ و آمادگی نفس برای پذیرش حق یاد کردهاند؛ چنان که ابناثیر در جای دیگر، در توضیح حدیث نبوی که پیش از این ذکر شد، میگوید: و معنی الحدیث ان المولود یولد علی نوع من الجبله و هی فطره الله تعالی و کونه متهیئا لقبول الحق طبعا و طوعا لو خلته الشیاطین الانس و الجن* (ابناثیر، 1408ق: ج 1، ص 239)."