چکیده:
نظریة جان هیک در باب تعدد ادیان، نظریة کثرتگرایانة وجودشناختی است که بر اساس آن
همة ادیان، راههایی معتبر برای رسیدن انسان به حقیقت فینفسه هستند. خدایان ادیان،
حقیقتهای عندالمدرک و توهمهای واقعنمایند؛ در حالی که حقیقت فینفسه دارای
ویژگیهای جوهری غیرقابلبیان و فرامقوله است. دیدگاه هیک، گرفتار مشکلات متعددی
است. نظریة هیک به صورت تحلیلی درجه دو از ادیان، تحلیلی درست شمرده نمیشود؛ در
ابطال طبیعتگروی، گرفتار دور معرفتشناختی است و تمایز میان ویژگیهای صوری و
جوهری در آن از میان میرود. به نظر میرسد هیک در ارائة نظریة خود در معتبر بودن
تمام ادیان برای اتصال با حقیقت فینفسه، گرفتار اشتباه مقولی است.
John Hick’s theory of religious pluralism is an ontological pluralistic theory. According to this theory every religion per se is a valid path for human's approach to the ultimate reality. The God in all religions is realities for the followers of that religion while the reality per se has ineffable substantial and transcategorical properties. Hick's theory suffers a number of flaws. First، his theory as a second order analysis of religions is not regarded as a right analysis. Secondly، in rejecting naturalism he is caught in an epistemological circle. Thirdly in his theory the distinction among substantial and formal properties fade away. It seems that Hick، in arguing for the validity of all religions to connect human being to ultimate reality، has committed a category mistake.
خلاصه ماشینی:
"1. هیک بیان کرد که متدینان هیچ دینی با «حقیقت فینفسه» مرتبط نیستند و فقط با خدایانی که در مواجهه با «حقیقت فینفسه» توسط قوای ادراکی آنها ساخته شده است (حقیقتهای عند المدرک) مرتبطند؛ بنابراین، در نظریة هیک، تمام فعالیتهای ذهنی و عملی متدینان در هر یک از سنتهای دینی متوجه خدای ساخته و پرداختة ذهن خود آنان است و هرگز به خداوند واقعی یا همان حقیقت فینفسه رجوع مستقیم ندارد.
حال اگر تلاش جان هیک، ارائة تحلیلی درجه دوم از ادیان موجود است، باید همانند هر تحلیل درجه دوم دیگر، دو امر را ارضا کند تا تحلیلی معتبر تلقی شود: نخست باید انسجام و سازگاری درونی داشته باشد؛ و دوم اینکه با قلمروی تحلیلشده نیز سازگار باشد؛ اما به نظر میرسد نظریة هیک در هر دو حیطه گرفتار مشکل است.
هیک در پاسخ آلموند بیان میکند که تمثیل نابینایان و فیل بدان معنا نیست که خود او دارای موضعی کیهانی است؛ بلکه این تمثیل فقط در نفی طبیعتگروی آورده شدهاست و وجود حقیقت فینفسه از روشی استقرایی که ناشی از بررسی عملکرد ادیان گوناگون در زمینة تربیت انسانهای اخلاقی و عارف است، معلوم شده (Hick, 1985, p.
اینسول با بهکارگیری اصطلاحی که نخستینبار آلستون مطرح کرده است ـ «انگشتان در شیشة مربا» (fingers in jam pot)· بیان میکند که اگر هیک بخواهد انگشتان خود را از شیشة مربا بیرون نگاه دارد (دیدگاه خود را در باب عدم کاربرد مفاهیم جوهری در باب حقیقت فینفسه زیر پا نگذارد) لازم است فقط از ویژگیهای صوری برای سخن گفتن دربارة حقیقت فینفسه استفاده کند."