چکیده:
همه سنتهای معنوی در گوشه و کنار جهان در حال توسعه راههایی برای نجات بشرند و
آموزههایی ویژه در دفاع از باورها و عقاید خویش دارند. عرفان نیز به مثابه یکی از
دیرینترین سنتهای جهان هماره نجات و آسودگی و رستگاری بشر را وجهه همت خود قرار
داده و تعالیم خاص خود را سینه به سینه و سطر به سطر، به نسلهای بشری تقدیم داشته
است..
در این میان، هر یک از ادیان, تجربه عرفانی اصیل فرد را در قالب ادبیات و اصطلاحات
رایج در میراث فرهنگی خاص خود میریزد. گرچه فلسفه دین نیز کوشش میکند به فهم
طبیعت و ماهیت الوهیت نایل آید، اما این تفاوتهای فرهنگی را نادیده میانگارد.
فلسفه عرفان اما گامی فراتر مینهد و سعی دارد به طبیعت تجربه بشر از الوهیت از
طریق دریافت و درک ارتباط محوری آنها با یکدیگر دست یازد.
عرفان همواره موضوعی جذاب برای فیلسوفان و زمینهای مناسب برای پژوهشهای فلسفی
تلقی شده است و به این ترتیب، «فلسفه عرفان» با ابتنای بر این حقیقت شکل گرفته است
که مطالعه فلسفی تجربهای مستقیم از الوهیت هم ممکن است و هم بهوسیله هر فردی به
چنگ آمدنی است.
مباحثی از قبیل چیستی عرفان و تجربه عرفانی، انواع و اقسام تجارب عرفانی، نسبت
تجربه عرفانی به تجربه دینی، معرفتشناسی عرفانی، زبان عرفانی و بسیاری دیگر از
پژوهشهای فلسفی ناظر به تجربه عرفانی، در قلمرو فلسفه عرفان قرار میگیرند.
در این مقاله کوشش بر آن بوده تا با بهرهگیری از معتبرترین منابع فلسفی و عرفانی
بهاختصار ولی جامع به این مباحث اشاره شود، باشد که از رهگذر آن پژوهشگران علاقمند
به حوزههای فلسفه، عرفان و فلسفه عرفان ضمن ردیابی این قبیل بحثها و کاوش در این
حوزهها، خود به ابداع و ابتکار درآنها دست زنند.
خلاصه ماشینی:
"نمونههایی از چنین تجربهای عبارتند از تجربة یکی انگاری همة طبیعت، اتحاد با خدا در عرفان مسیحی، اتحاد آتمن با برهمن در تجربه هندو که طی آن نفس/ خود فرد با وجود ابدی مطلق عینیت مییابد، محو همه کثرات، تجربه بیساختار بودایی و تجربههای یکتاانگار (اسمارت 1958 و 1978 و وین رایت 1981 بخش1)؛ البته تجاربی از قبیل تجربة دوگانهانگار از خدا که در آن شخص و خدا بهطور کامل متمایز از هم باقی میمانند، تجربه کابالیستی یهودی از سفیروت منفرد آسمانی و تجارب شخصی ارواح بنا بر مفهوم محدود تجربة عرفانی، عرفانی نخواهند بود؛ زیرا جزو تجارب وحدت آمیز بهشمار نمیروند.
فقدان هم بستههای فضا ـ زمانی برای خدا برخی فیلسوفان چنین استدلال کردهاند که برای اندیشیدن به اینکه یک شخص، خدا را دریافت کرده است، هرگز مدرکی نمیتوان یافت (گیل، 1994 و 1995 و بایرن، 2001)؛ زیرا برای آن که مدرکی دلالت بر این کند که شخص، موضوع را تجربه کرده و نه فقط نقش خیال را در سر پرورده است، باید ممکن باشد مدرکی دلالت کند که، موضوع مشترک ادراکات حسی گوناگون (که ضرورت ندارد همزمان با یکدیگر صورت بگیرند) باشد و بر عکس، چنین چیزی وقتی ممکن است که تمایز ادراکات مربوط به بهویژه از ادراکات حسی ممکن از دیگر موضوعاتی که به لحاظ ادراکی مشابه با هستند، ممکن باشد.
دلیل دوم برای اینکه چرا برهان ادراک حسی باید به رویکرد رفتار دوگانهانگار بینجامد، این است که همانگونه که در بخش 4ـ5 بیان شد، تعیین هویت خدا در رفتاری کلی صورت میگیرد، و این بهطور کاملا موجهنمایی، رفتاری اجتماعی است که در آن، کسی تجربههای عرفانی کسی دیگر را به صورت تجربهای مربوط به خدا، مورد تصدیق قرار میدهد.
Alston, William, Perceiving God, The Epistemology of Religious Experience, Ithaca and London: Cornell University Press,1991.
Yandell, Keith, The Epistemology of Religious Experience, New York: Cambridge University Press, 1993."