چکیده:
مقاله حاضر کوشیده است تا تجربههای عرفانی براساس معیارهای ویژهای تعریف و
شاخصبندی شود تا پس از آن بتوان ملاکهایی برای تعریف و بازشناسی تجربههای شبه
عرفانی و وجه ممیزه آنها از تجارب اصیل عرفانی تعیین کرد.
بابررسی ملاکها و مشخصههایی که در مکاتب عرفانی قدیم و جدید و دینی و غیر دینی
میتوان سراغ گرفت، چنین بهنظر میرسد که دو ملاک نهایی برای عرفانی بودن
تجربههای معنوی وجود دارد: نخست وحدتگرایی و دوم بیانناپذیری. براساس این
ملاکها، دو شرط اساسی برای عرفانی بودن یک تجربه معنوی که به مثابه ملاکهای لازم
و نه کافی برای عرفانی بودن و عرفانی شناختن تجارب معنوی است، فراهم خواهد آمد.
مقاله حاضر پس از بررسی ملاکهای پیشگفته، به طرح مفهومی نوین و برگرفته از تحقیقات
پروفسور لطفیزاده – دانشمند ایرانی و برجسته ریاضیات و منطق – با عنوان «فازی»
(Fuzzy) میپردازد و با بهرهگیری از پس زمینه مفهومی این اصطلاح، عرفانی بودن را
مفهومی فازی معرفی میکند. طبق این دیدگاه، عرفانیبودن، مفهومی وسیع شامل طیفی
گسترده از تجارب گوناگون معنوی و متعالی است که عمیقترین و اصیلترین تجارب دینی
تا تجارب ناشی از تمرینات روان – تنی و تجارب ناشی از مصرف داروها و دیگر انواع
تجارب فوقالعاده را دربر دارد. از اینرو برای تمایز اینگونه تجارب – که در این
مقاله «شبهعرفانی» خوانده میشود – از تجارب اصیل عرفانی، علاوه بر دو ملاک لازم
برای عرفانی بودن، به ملاکی کافی نیز احتیاج است که این ملاک کافی عبارت است از
سازگاری با شرع یا دینی خاص، عقل و عرف.
این مقاله در پایان، با تکیه بر مباحث گذشته، راهکارهایی در باب آسیبشناسی تجارب
عرفانی پیشرو نهاده است؛ بهگونهای که بتوان بر مبنای معیارهایی عینی، میان دو
دسته از تجارب عرفانی و تجارب شبه عرفانی، تفاوت و تمایزی مشخص قایل شد. بهاین
ترتیب طیفی وسیع از تجارب معنوی بشر، با توجه به ملاکهای عرفانی بودن، مجازی و نا
اصیل و آسیبرسان خواهند بود؛ هرچند به لحاظ فازی بودن ماهیت عرفان و عرفانی بودن،
میتوان از آنها با عنوان تجربههای شبهعرفانی در برابر تجارب اصیل و حقیقی
عرفانی یاد کرد.
خلاصه ماشینی:
"در حال حاضر طیف گسترده و متنوعی از اینگونه تجارب وجود دارد که همصاحبان آنها و هم صاحبنظران از آنها بهعنوان تجارب عرفانی یاد میکنند؛ ولی به راستی معیار تشخیص تجربه عرفانی در معنای اصیل آن و ملاک تمییز میان اصیل و غیراصیل و به تعبیری اصلی و بدلی چیست؟ و اساسا چرا و چگونه در تجاربی از این دست ما با دوگونه متمایز یا نامتمایز از آنها مواجهیم و چگونه است که وصف «عرفانی»، یکسان و حتی به یک معنا و مفهوم بر آنها اطلاق میشود؟ مقاله حاضر به واقع در مقام پاسخ به این دو پرسش فراهم آمده است و بحث از تجربه عرفانی را از آن جهت مهم و برگزیده میداند که اقبال عام و گسترده کنونی از سوی جوامع جهانی و بهویژه جامعهاسلامی ایران به مقوله عرفان، تجربه عرفانی و معنویت، آن هم با شدتی بیش از گذشته، جهان مفاهیم ومقولات عرفانی و معنوی را با چالشی جدی مواجه ساخته است؛ زیرا هم وجود تنوع و تحول فرهنگی و دینی جوامع و هم تعدد و گوناگونی تفاسیری که هر یک از آنها از مقولههای دین،فرهنگ، معنویت و بویژه خود عرفان و عرفانی ارائه میکنند، بهطور طبیعی طیفی وسیع، دامنهدار و پیچیده از سیستمها، رویکردها و روشهای نظری و عملی درباره پدیده عرفان به وجود آورده است و این امر به نوبه خود، سبب بروز دو پدیده متناقض شده است؛ بدین شکل که از سویی بهطور فزاینده بر ابهام، نسبیت، دسترسپذیری و در نتیجه توسعه کمی روشها، فنون و بینشهای معطوف به کسب رفتارها و تجربههای عرفانی دامن زده است و از سوی دیگر با همپوشانی عناصر اصیل و غیراصیل در آن، درجه فعلیتیافتگی عرفان را کاهش بخشیده و خطر آسیبرسانی آن را افزایش داده است؛ گرچه پدیده نخست، ویژگی مثبت و ممتازی است که عرفان به سبب خصلت ذاتی خود آن را دارا است، ولی شکی نیست که پدیده دوم ما را ناگزیر از بازخوانی عرفان از منظر آسیبشناختی میسازد."