خلاصه ماشینی:
"در ادبیات ما مضمون حسرت راندهشدگی،جدا شدن از اصل،هبوط به جهان خاکی و غم غربت،به شکلهای گوناگون تکرار شده است: من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد بدین دیر خراب آبادم یا آنطور که<<مولانا>>میفرماید: کز نیستان تا مرا ببریدهاند از نفیرم مرد و زن نالیدهاند سینه خواهم شرحهشرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق در فیلم باشو غریبهی کوچک حادثهیی باعث راندهشدگی آدمی از جای اصلی و امن و بسامان خود به بیرون میشود؛به جایی که نمیشناسد و در پی این آشفتگی،تلاش بیحدی برای رهایی از آن،شناخت و انطباق با محیط تازه و بازگشت به سامان صورت میگیرد که خود باعث ایجاد تغییرات و تحولات عمیقی در او میشود.
در پایان این بحث،به عنوان نتیجهگیری در چگونگی به تصویر کشیدن زن در این فیلم یادآور میشوم که در فیلم باشو غریبهی کوچک،زن به عنوان یک قدرت بزرگ و تحولگر تصویر شده و ضمن بهرهگیری از امتیاز مادری و زیرساز پرونوتیپ اسطورهیی آن،بسیاری امکانات بالقوهی او به فعل درآمده است:در سراسر فیلم،خلاقیت،باروری، زندگی و تلاش پایان ناپذیر عشق مادری،همگی در وجود زنی روستایی به نام نایی با همهی رفتار و کردار حیاتبخشش تصویر شده است و بسیاری از نشانههای موجود در خانهی نایی مثل لباسهای پاک آویخته بر طناب،چاه آب و دلو،تأکید بر آتش تندر و آب و چراغ و آینه فیلمساز را در پررنگ کردن این تصویر و خلق شخصیت نایی یاری کردهاند."