خلاصه ماشینی:
"این پلنگ خوشبین در متن،در تصویر،همواره بر سطحی از سیاهی قرار دارد یا راه میرود:روی جلد و صفحهی عنوان،جایی که از دوستان جدا میشود(ص 7)،مکانی که (به تصویر صفحه مراجعه شود) هیزمشکن را در آغوش گرفته است(ص 9)،در حال عبور از جنگل همراه با هیزمشکن(ص 11)،در قفس(ص 41)،بالای سر قصاب(ص 61)و نزدیک خانهی نویسنده(ص 81).
آیا نویسنده هم در ذهن پلنگ است؟و یا خود پلنگ نویسندهی داستان است؟ صفحات 02-12:مخاطب در این دو صفحه به رغم آنچه در داستان میخواند با دو صفحهی سفید روبهروست که باز خرگوش خودآفریدهی نقاش پا به آن میگذارد اما این بار دیگر سفید و پوستپلنگی نیست؛سیاه است و دلقکوش و در یک کادر در میان چند علف و شقایق به مخاطب مینگرد.
» این هم معنی دوست خوب بودن پلنگی!کودکان بیاورند،پلنگ بخورد!چرا کودکان کتابشان را برای پلنگ نمیبرند تا برایش بخوانند تا چیزی یاد بگیرد؟مفهوم شهری شدن،خوردن از دسترنج دیگران و خوابیدن در کنار آنان است؟نویسنده مینویسد و نقاش مدعی به کار گرفتن روانشناسی رنگ و مفاهیم بصری رنگ،به یکباره سادهاندیش میشود و همه را به صورت عکس یادگاری در یک صفحه کنار هم میچیند!توجه کنیم که تا به اینجا انسانهایی که باعث شده بودند پلنگ گول نخورد، در هیچ کادری ارزش حضور نداشتند و نبودند.
»(ص 22) و به راستی که این پلنگ-ببر گیج و گنده بهتر بود در تخیل نویسنده و نقاش قصه بماند چراکه در کتابهای تربیتی و رشد کودک آمده است که حیوانات سخنگو با احساس انسانی،در متون داستانی کودکان،میآیند تا در یک تعامل و کنش و واکنش، (به تصویر صفحه مراجعه شود) پندی به مخاطب بیاموزند،نه آنکه میآیند که زندگی کنند."