خلاصه ماشینی:
"بدین ترتیب،مصر در ذهن و قلب من به کشوری کاملا ایدهآل تبدیل شد؛جایی که مردمش در اجرای عدالت کوشش میکردند و همیشه هم به خوبی از عهده این کار برمیآمدند،جایی که مسلمان بودن در آنجا آسان بود،چون طبق تمام شنیدههایم،فضای آنجا واقعا متفاوت بود.
نخستین باری که به مصر رفتم،افرادی را دیدم که او را میشناختند و سخنان آنها هم درباره این که کارهای البنا برای کشورش مهم بوده است،درک مثبتی را که از او داشتم،تأیید کرد.
آنقدر در موضع تدافعیمان (به تصویر صفحه مراجعه شود) این که اسلام،این نیست،اسلام،آن نیست-تحت فشار هستیم که جوهر اسلام در واقع یکجور قصه عشق است.
گاهی خود من باید همه چیزهای دیگر را فراموش کنم تا به این سفر روحانی به جوهر اسلام رو بیاورم.
این نامش الهیات آزادیخواهانه بود،اما در واقع بیش از آنکه یک ایدئولوژی باشد،چیزی بود که مردم در زندگیشان به آن عمل میکردند و فکر میکنم این حوزه مهمی است که باید در آن با یکدیگر کارکنیم.
برای برخی این سؤال پیش میآید که در شرایطی که مسلمانان خود را درگیر جهاد بر علیه غرب میدانند،چطور میتوانیم به حرفهایی که میزنند،اعتماد کنیم؟شما چطور میتوانید به مردم اطمینان دهید که وقتی حرف مثبتی درباره غرب میزنید یا جهاد اسلام را از جنبهای نقد میکنید،راست میگویید؟مگر این سخن هم از پیامبر اسلام نیست که:«جنگ،خدعه است»؟ بعضی از مردم ادعا میکنند که در فرهنگ اسلام این مسئله جا افتاده است که فرد هر چیزی را که بخواهد میتواند بگوید، اما این هم با فرهنگ شیعه و هم با فرهنگ سنی مغایرت دارد."