چکیده:
ظهور گرایشهای معرفت شناختی از قبیل تجربهگرایی، علمگرایی، اثباتگرایی و نظایر
آن از عصر روشنگری تا اوایل قرن بیستم نوعی شناخت شناسی را تقویت کرد که ظاهرا
دفاع عقلی از تفکر دینی از رهگذر آن در تنگنا قرار میگرفت. از اوایل قرن بیستم
نحلههای متعدد و متفاوتی از معرفت شناسی به وجود آمد که گرچه مبانی و روشهای
متفاوت داشت، ولی در یک نقطه همگرایی میکرد و آن این که تصورات معرفت شناختی
اثباتی و تجربهگرا که مدعی نوعی قطعیت و شناخت حقیقت واحد، به صورت عینی بوده است،
قابل دفاع نیست. مقالة حاضر به بررسی این موضوع پرداخته است که این گرایشهای متعدد
ولی همگرای معاصر در معرفت شناسی کدامها بوده و چگونه توانستهاند برای کلام عقلی
فضای جدیدی باز کنند.
خلاصه ماشینی:
"این علم هرمنوتیک از جمله ابزارهایی بود که به واسطة خوانشهای مختلفی که به رسمیت شناخت و بلکه ناگزیر دانست، و به خصوص با توجه به نفی ملاک عینی برای تشخیص تأویل درست از نادرست یا مجاز از نامجاز توانست زمینهای فراهم کند که به گفتة کورت فرور از مطالب کتب مقدس و از جمله قرآن تفاسیر روشنفکرانهای به دست داده شود که با ارزشهای تثبیت شدة مدرن در تعارض نباشد و مهمتر از این، توانست زمینهای فراهم کند که با استناد ارزش عملی بسیاری از نصوص دینی، که قابل اجرا به نظر نمیرسید به جایگاه اولیة آن، شکل صوری آن تعطیل شده انگاشته شود و معانیای که میتوانست در پشت آن صورت، معنای مخفی تلقی شود، در قالب ضرورتی متناسب با هنجارهای روز عرضه شود.
این درست است که پست پوزیتیویسم به خودی خود در مقام دفاع از دین نبود، در عین حال، به نظر میرسد این مفر خوبی برای فکر دینی از فشار انتقادهای پوزیتیویستی بود که در روایت حلقة وینی آن، گزارههای دینی را حتی فاقد معنا میدانست (ایر: زبان، حقیقت، منطق).
اصل مدعا این است که اگر از متون و حتی از پدیدهها میتوان به نحو مشروع خوانشهای متعدد داشت که در عرض همدیگرند، اگر علوم دقیقه پارادیگماتیک هستند، اگر صدق و کذب گزارهها اساسا بیمعناست یا دست کم ذیل یک تئوری خاص حقیقت قابل قبول است، اگر دانش محصول قدرت است و اگر کارایی مهم است نه صدق، پس فاصلة معرفت علمی و معرفت دینی کاهش مییابد."