خلاصه ماشینی:
"گرگوری بروس اسمیث نیز از همین زاویه به اوضاع نگاه میکند که (به تصویر صفحه مراجعه شود)موضع بارت در این کتاب موضعی ناامیدوارانه،اما در عوض آزاد و شاد است، او در مقام جامعهشناس یا انسانشناسی عمل میکند، که از وصول به هدف ناامید شده است،اما این ناامیدی نه تنها به انفعال منجر نشده، بلکه منشاء فعالیت خلاقانه قرار گرفته است (به تصویر صفحه مراجعه شود) در نیچه،هیدگر و گذار به پسا مدرنیته مینویسد:«باید گفت و پذیرفت که هر کس در جایی،در زمانی و در معرض همپیکرشی از منابع پیشتر موجود و مشترک با دیگران میزید.
قطعا همان گونه که لیوتار اشاره کرده است، حضور گفتمان یا بازی«پست مدرنیسم»،هم تابع همان اصل کاربردپذیری بوده است،اما این کاربرد را چگونه میتوان شناخت؟سؤال محوری که پاسخ مفصل به آن فرصتی دیگر میطلبد این است:«حضور قوی بازی "پست مدرنیسم"در دورهء زمانی 2000-1960 چه کاربردی در جامعه داشته است؟»آیا نمیتوان حضور و تسلط پست مدرنیسم را تابع همان سیستم «مرگ صفر»دانست و در یک واژگونگی کامل فرض کرد که این پایان موقت تاریخ بوده است،که به اندیشمندان بازیگوش پست مدرن اجازهء حیات داده است؟آیا غیر از این است که بازی وقتی مطرح میشود که بازیگران را خطری جدی و قابل اعتنا تهدید نمیکند؟آیا نمیتوان گفت دنیای کمابیش متوازن و متعادل دورهء زمانی فوقالذکر باعث به وجود آمدن پست مدرنیسم در دنیای نظر و اندیشه شده است؟ به هر حال با آغاز قرن بیست و یک،اوضاع کمکم عوض شده، همان گونه که در«کشور شدن کشور»اثر ریچارد رورتی،مشهود است، تمایل دوباره به شفافیت و نیز تندروی بیحد و مرز اندیشمندان پست مدرن،شاید باعث شود،کمکم این بینش تسلط خود را بر اروپای قارهای از دست بدهد."