چکیده:
یوسف نامه یا تفسیر سوره یوسف اثر پیرجمالی اردستانی، عارف بزرگ قرن نهم است.در
این تفسیر-که آمیختهای از نظم و نثر است-شاعر آیات قرآن را با اعتقادات عرفانی خود
تطبیق میدهد و در حقیقت، آنها را تأویل عرفانی میکند.این تأویلها نو و تازه است و
حاصل تجربیات عرفانی، الهامات غیبی و کشف و شهودهای این عارف بزرگ است.وی ضمن بیان
داستان زندگی حضرت یوسف(ع)مراحل مختلف سیر و سلوک را بیان میکند و دهها و رمز و
راز پنهانی و باطنی آیات قرآن را میگشاید.در این تفسیر زلیخا دارای چهرای مثبت و شخصتی عرفانی است.زلیخا و عشق او به
یوسف، به منزله تمثیلی است که شاعر در قالب آن، بینش عرفانی خود را درباره عشق
خداوند و رمز و رازهای مربوط به آن بیان میکند.او در این تفسیر سه نکته اساسی را
درباره عشق مطرح کرده که عبارتند از:1-عشق جبری است و اختیاری نیست؛2-عشق ازلی است و عاشق و معشوق در«عهد الست»با یکدیگر آشنایی داشته و پیمان عشق
بستهاند؛3-عشق، عاشق و معشوق هر سه یکی است.در بینش عرفانی اردستانی، اصل عاشق و معشوق نور خداوند است که در دو صورت و شکل
جداگانه تجلی کرده و ظاهر شده است.این بینش شبیه به بینش وحدت وجودی ابن عربی و
فخرالدین عراقی است.در این مقاله قسمتهایی از داستان یوسف و زلیخا با سوانح شیخ احمد غزالی و لمعات
فخرالدین عراقی و المفتوحات المکیه ابن عربی مقایسه و همانندیهای آن مشخص میشود.
خلاصه ماشینی:
"زلیخا از بالای قصر نگاه میکند، چهره یوسف را میبیند و به یاد کودکی و خواب خود میافتد و معشوق خود را پیدا میکند: زلیخا دیده بود اندر بر باب چو آن سرمست کنعانی یکی خواب زلیخا گفته بد با دایه خویش شبی پنهان غم و رنج دل ریش کهای دایه من این لحظه در این خواب رخ خورشید دیدم محو مهتاب مه و خورشید در یک برج دیدم گهر با لعل در یک درج دیدم که یعنی مشتری و زهره باهم قرین دیدم چو حوا پیش آدم چنان دیدم که شاه مصر ای جان مرا بردی به عزت اندر دیوان ابا من همسر و همخانه بودی چو میجوشنده در پیمانه بردی بسی دلجو و یار و مهربان بود دل من نیز از عشقش طپان بود گر آن صورت که من دیدم درین خواب به بیداری نبینم ناورم تاب در این زاری زلیخا راز میگفت که با دایه یکایک باز میگفت که از سوی عزیز مصر ناگاه طلبکاری درآمد بر در شاه مه پردهنشین از شه همی خواست که حق ناظر به سر این و آنهاست از آن تزویر راهش در قضا نیست که سهو اندر قضای حق روا نیست تحمل کن تحمل کن تحمل که تا غوره رسد در منزل مل ولی در ره مایست و جهد میکن که تا روشن بینی آمر کن به میدان اندر آورند آن هور که تا رسوا کند آن گنج مستور زلیخا رفت بر برج دلیران نگاهی کرد اندر سوی میدان دو چشمش بر جمال یوسف افتاد خیال خواب طفی آمدش یاد خوری کو دیده بد در مصر آن شاه به چشم سر بدید و گفت آگاه شیخ احمد غزالی نیز در سوانح به جبری بودن عشق اشاره کرده است: «عشق جبری است که در او هیچ کسب را راه نیست به هیچ سبیل، لاجرم احکام او نیز همه جبر است."