خلاصه ماشینی:
"طرح اصلی داستان، در هر دو منظومه- منظومه «ویس و رامین» و «منظومه «تریستان و ایزوت» برول که ژوزف بدیه، بعدها با توجه به اثر او و آثار داستانسرایان دیگری چون: توماس، ایلهارت و گوتفرید(4) به آفرینش «تریستان و ایزوت» منثور خود دست یازدیده است- یکی است: شاهی سالخورده، در «تریستان و ایزوت»، مارک شاه و در «ویس و رامین»، موبد منیکان-، خویشاوندی جوان و پهلوان که دل به عشق همسر شاه سپرده است- تریستان و رامین-، دلبر جوان شاه- ایزوت و ویس- که پیوند زناشویی با او بسته است، اما عروس جوان و پهلوان دل به یکدیگر دادهاند.
به عکس ایزوت که خود چارهاندیشی میکند، ویس از رامین میخواهد مشکلی را که شاه برایشان فراهم ساخته، حل کند: همان گه ویس در رامین نگه کرد مر او را گفت بنگر حل این مرد که آتش چون بلند افروخت ما را بدین آتش بخواهد سوخت ما را مرا گوید به آتش برگذر کن جهان را از تن پاکت خبر کن بیا تا پیش از این کومان بخواند ورا این راستی در دل بماند(25) و چون از رامین کاری برنمیآید، دست به دامن دایه میشود: تو چاره دانی و نیرنگ بازی نگر در کار ما چاره چه سازی؟ جوابش داد رنگآمیز دایه بگفتا نیست کاری خوار مایه مگر ما را دهد دادار یاری برافروزد چراغ بختیاری کنون افتاد کار ایدر مپایید کجا من میروم با من بیایید فراوان زر و گوهر برگرفتند پس آن گه هر سه در گرمابه رفتند رهی از گلخن اندر بوستان بود چنان راهی که از هرکس نهان بود بدان ره هر سه اندر باغ رفتند زموبد با دلی پرداغ رفتند سبک بر رفت رامین روی دیوار فروهشت از سر دیوار، دستار به چاره برکشید آن هر دوان را به دیگر سو فروهشت این و آن را چو دیوان چهره از مردم نهفتند به آیینزنان هر سه برفتند(26) گزینش واژگان و ترکیبهایی که از جانب شاعر صورت میگیرد و اعمالی را که به آنان نسبت میدهد، ویس و رامین و دایه را قهرمانهایی موجه و قابل ستایش و دلسوزی، چون ایزوت و تریستان و پرینیس نمیسازد."