چکیده:
روایت در سادهترین مفهوم، داستانی است که در زمان روی میدهد و راوی کسی است که
این داستان را نقل میکند. با این که حجم گستردهای از اشعار نیما یوشیج روایتی از
درد و رنج جامعه، عشق متعالی انسان به مردم و خاطرات کودکی و طبیعتی است که شاعر در
آن زندگی کرده و تجربه آموخته اما به این جنبه از شعر او کمتر توجه شده است. اشعار
روایت مدارانة نیما دارای دو ساخت سنتی و نو هستند. در ساخت سنتی گاه شاعر به شکل
قدیم شعر کاملا وفادار بوده و گاه در قالبهای معهود شعر قدیم تغییراتی به وجود
آورده که نتیجة رویکرد خاص او به کارکرد جدید قافیه بوده است و از آمادگی ذهنی شاعر
برای ورود به ساخت تازهای از شعر حکایت میکند. به عبارت دیگر نیما با روی آوردن
به کارکرد دیگری از قافیه در واقع زمینه را برای طرح حرفها و درد و رنجهای تازه
فراختر کرده است. در تمام اشعار روایی چه در ساخت سنتی و چه غیر سنتی، شاعر به
عنوان دانای کل، شخصیتها و گفتار آنها را شکل داده و هر جا که لازم بوده با
هنرمندی به توصیف صحنه و فضای داستان پرداخته و یا با تفسیر و تحلیل واقعه،
نتیجهگیری و پیامرسانی کرده است.
هدف نیما از روایتهای داستانی گاه اثبات مقولهای اخلاقی و گاه آموزش پند و حکمت و
زمانی تهییج احساسات خواننده و تأثیرگذاری بیشتر بر او است و آنجا که مقولهای
اجتماعی را مطرح میکند زبان او بشدت استعاری و سمبولیک و پنهان کار میشود. به
طوری که به همراه عدول از هنجارهای صرفی و نحوی، بخصوص در منظومههای بلند، زبان
شعر او بسیار دشواریاب گردیده و ارتباط معرفتی خواننده را با شعر به سختی ممکن
میسازد.
خلاصه ماشینی:
بیـچـــاره وصلــة چندیست پــردة خانهش حافظ لانهش مــونس ایــن زن هســت آه او دخمــة تنگیســت خــوابگاه او در حقیـقـت لیــک چار دیواری محبـسی تیــره بهــر بــدکـاری ریختـه از هــم چون تــن کهسار پیکــر دیوار (همان، ص68) آقای دکتر پورنامداریان در طبقهبندی خود از شعرهای نیما، این اشعار را در گروه دوم یعنی شعرهای نیمه سنتی قرار میدهد و معتقد است که «در آنها در رکن صورت دستکاری میشود و قالبهای سنتی مشهور و متداولتر که بر اساس شیوة استفاده از قافیه در شعر کلاسیک قرنها تداوم داشته است کنار گذاشته میشود و یا دستخوش تغییراتی نسبتا غیر عادی و ناآشنا میگردد.
اما در منظومههای بلند که مجال تفسیر و تحلیل بیشتری وجود دارد و تنگناهای اجتماعی را مطرح میسازد، دست و پای سخن را بسیار دراز میکند و گاه به عنوان راوی و گاه در نقش شخصیتها گفتگوهای دور و درازی را شکل میدهد که همراه با فضای دردآلود شعر و زبان دشوار یاب شاعر و فراهنجاریهای ساختی کلام و خلاف آمدهای دستوری، پیگیری واقعه را برای خواننده ملالآور میسازد.
در این داستانهای روایی، شخصیتهای منظومهها دو تن بیشتر نیستند و عامل کردار و عمل در آنها خیلی فعال نیست و آنچه ویژگی برجستة این روایتهای شعری است همان دیالوگهای طولانی و مفصلی است که شاعر به بهانة آن، دردهای درونی و مشترک خود و مردم را بیان میکند و البته این گفتگوها ، تعقیب روال عادی داستان را اندکی دشوار میسازد و از این نظر به شیوة حکایت گویی مولوی درمثنوی معنوی نزدیک میشود.