خلاصه ماشینی:
"یا از آن طرف، سرباز (ن) که نظرات دست راستی افراطی هم دارد، بدون این که ملاحظه کسی را بکند، جلوی همه غرولند میکند که «اینجا هم که مثل همان اردوگاههای یهودیان و همان کمپهای شلوغ کذایی است!» سرباز (م) هم با یک لبخند طنزآمیز میگوید « آن قدر در روزهای انتفاضه به عنوان یک سرباز احتیاط، خوب خدمت کردم که لابد به همین زودیها به عنوان یک افسر امنیتی پیشنهادم میکنند به مقامات بالا».
رو میکند به من و میپرسد «راست راستی، ما آمدهایم اینجا که چی؟!» سربازان جلوی اتاقک نگهبانی در وردی اردوگاه جمع میشوند تا لباس عوض کردن این زندانیان کوچک را تماشا کنند، و به پیکرهای لخت آنها در لباس زیر که از ترس میلرزند، چشم بدوزند.
آنچه جلوی چشم تو و در این اردوگاه اتفاق میافتد، چیزی از نوع کارهای ضروری ضدجاسوسی که کاملا تعریف شده و مشخص باشد، نیست، بلکه آنچه در این اردوگاه میگذرد عبارت است از این که گویی جمعی از مردم که ما سربازان احتیاط باشیم و آدمهای معمولی مانند کارمند بانک، کارگزار بیمه، مهندس الکترونیک، خردهفروش و شاگرد مدرسه یا دانشجو هستیم، کارشان این است که جمعیتی دیگر از همان مردم عادی مانند بناء، کارگر، کارمند آزمایشگاه، روزنامهنگار، روحانی و دانشجو را زندانی کنند و زندانیان آنها باشند!
از پلههای برج که میرفتم بالا برای نگهبانی، پیش خود فکر میکردم که شاید مشکل این است که تقسیم کار کردهاند، یعنی شیطان بودن و شر را بین عده خاصی، از جمله بین ماها تقسیم کردهاند و همین باعث میشود که شر و زشتی در عالم خارج تحقق یابد، والا کسی فی نفسه آدم شر یا «شیطان» نیست."