چکیده:
نوشتار حاضر، در سه بخش با عناوین عرفان و علم، عرفان و منطق و عرفان و دین، به
بررسی نظریههای معرفتشناختی جدید در باره عرفان می پردازد. در بخش عرفان و علم
سخن بر سر این اصل است که معرفتشناسی جدید عرفان، به تبع معرفتشناسی جدید دین، در
دامن معرفتشناسی جدید علم پرورش مییابد. در این بخش، چندین نظریه با دستهبندی
محتوایی مورد مطالعه قرار گرفتهاست؛ نظریههایی که از مفهوم عینیت، به عنوان قاعده
بحث، تلقی تحدیدی ارائه میکند یا تلقی توسعی قریب و یا تلقی توسعی بعید. بخش
عرفان و منطق نیز، به مطالعه چندین نظریه دیگر در باره نسبت میان این دو پدیده
میپردازد تا از این رهگذر، جنبههای عقلانی و غیر عقلانی تجربه عرفانی را بررسی
نماید. این بخش با طرح سه دسته نظریه غیرمنطقی، منطقی و فرامنطقی بودن این نوع
تجربه پایان میپذیرد. در بخش رابطه دین و عرفان نیز دو تلقی از دین؛ یعنی سنت
دینی و تجربه دینی مبنای دو نظریه در رد و قبول نسبت میان آن دو قرار میگیرد تا در
کنار نظریه سوم؛ یعنی فرا دینی بودن تجربه عرفانی، نمایانگر تشتت آرا صاحب نظران در
این زمینه باشد. به طور کلی، می توان گفت درباره نسبت عرفان با علم، منطق و دین سه
دسته نظریه قابل شناسایی است: نظریههای نفیی که معتقد به غیر علمی، غیر منطقی و
غیردینی بودن تجربه عرفانی هستند. نظریههای اثباتی که به علمی، منطقی و دینی بودن
این نوع تجربه باور دارند و نظریههای تباینی که آن را فراعلمی، فرامنطقی و
فرادینی میدانند. بیگمان، از این میان، نظریههای دسته سوم که معرفتشناسی جدید
عرفان در واپسین گامهای پیشرفت بدآنها دست یازیده است، با تجربه عرفانی، همسویی
بیشتری دارد.
This essay deals with the new epistemology theories in three sections titled “mysticism and science”، “mysticism and logic” and “mysticism and religion. In the mysticism and science sectoin، the issue discuseed is that new epistemology on mysticism well as the new religion epistemology is developed through new science epistemology. Some theses with content based classification are studied in this section، the theses upon the objectivity concept as the discussion principle provides a threatening perception or near wideninig conception or far widening conception.
The mystic and logic section studies some other theses upon the relation between these two phenomenons in order to study the conceptual and non-conceptual aspects of mysticism. This section ends with putting forward the logic، non-logic and ultra logic dimensions of the experience. In this section، the relations between religion and mysticism and also two conceptions from religion، namely the religion and empirical tradition، is put between the two theses for accepting and rejecting the tie between them along with third theses، mystic experience being ultra religion، reveals the scattering of the thesis in this regard. Totally، three types of thesis can be identified about the mysticism، science and logic and religion. The theses which believe in mystic being non-logic and non-religious. The proving theses which believe in being logic and religious of this type of experience and the clashing theses which regard it as ultra science، ultra logic and ultra religion. Undoubtedly، the third groups of theses reached by epistemology in the last stage of development are in line with mystic experience more.
خلاصه ماشینی:
به طور کلی، می توان گفت درباره نسبت عرفان با علم، منطق و دین سه دسته نظریه قابل شناسایی است: نظریههای نفیی که معتقد به غیر علمی، غیر منطقی و غیردینی بودن تجربه عرفانی هستند.
1ـ تلقی تحدیدی این تلقی، مفهوم عینیت را به مدرکات محسوس فرومیکاهد؛ مانند آنچه از جان لاک تا دیوید هیوم و سپس حلقه وین، در شاخههای آمپریسم، به ویژه پوزیتیویسم منطقی میبینیم که به اصل «تحقیق پذیری» معروف است و از این دیدگاه، تنها گزارههایی معنی دارد که مستقیما از راه حواس برای آنها مابازای خارجی به دست آید؛ ضمن این که باید به گزارههای منطقی و ریاضی نیز با دید معنیدار نگریست.
البته در این راستا پرسش های چندی پیش میآید که پاسخگویی به آنها روشنگر است: آیا در شعر، نوعی{زبان} مجزا از واقعیت وجود دارد یا زبانی دیگر برای بیان همان واقعیت علمی؟ آیا با این باور، به خیالی یا وهمی بودن دین و عرفان، تن ندادهایم؟ (استیس،1375: 190-200) واقعیت وجودی بر پایه این دیدگاه، اگر چه وجود صرف، تعین ندارد، نباید گفت خیالی یا وهمی است، زیرا در شرایطی واقعا به این نوع وجود پیمیبریم و دین و عرفان کوشیدهاند این شرایط را برای ما فراهم آورند.
برای توجیه این وضعیت، نظریههای پراکندهای وجود دارد که بیشتر، به زبان عرفان استناد جسته است و البته همه آنها در سه دسته زیر میگنجد: نظریههای نفیی (نظریههای معتقد به غیرمنطقی بودن تجربه عرفانی): این نظریهها، تناقضگویی عرفا را صریحا غیرمنطقی میدانند.