چکیده:
شهر مدرن مملو از ناامنیها و آسیبهای اجتماعی است. تأمین امنیت شهری که در فضای باز
و گسترده در ابعاد دهها کیلومتر گسترش بیقواره و بیحد و مرز پیدا کرده است، اگر امری
محال نباشد اما مشکل به نظر میرسد. به همین دلیل شهرهای بزرگ که ابعاد انسانی را پشت
سرگذاشتهاند و دچار انواع تزاحمات و بیقاعدگی شدهاند موجب بروز و ظهور آسیبهای
همهجانبهای گشتهاند به نحوی که در هیچ یک از عرصههای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی
قادر به نظارت و کنترل رفتارهای نا بههنجار و ایمنسازی محیط انسانی برای گروههای مختلف
اجتماعی نیستند. به همین دلیل محیطهای شهری اساسا محیطهای ناامن تلقی میشوند و در
شهرهای بزرگ جهان گاه افراد میباید بهطور شخصی از خود دفاع کنند.
به کارگیری استراتژی ایجاد محلههای شهری با ابعاد انسانی ـ در معنایی که فردیناند تونیس
آن راگمینشافت(2) میخواند ـ در برنامهریزی روابط سالم انسانی از طریق سازماندهی و ایجاد
تشکلهای محلهای همراه با نهادها و تاسیسات فرهنگی، اجتماعی میتواند همبستگیهای درون
محلهای را تقویت کند و در آینده بهمثابه راهحلی نو در برابر فضای باز و بیقواره شهرهای
بزرگ تلقی شود. هدف این مقاله بررسی شرایط موجود و شرایط و امکانات مطلوب
محلههای شهری است که بتواند آسیبهای اجتماعی را به حداقل تقلیل دهد و همبستگیهای
مبتنی بر روابط محلهای، همسایگی و نخستین را تقویتکند.
خلاصه ماشینی:
"محلهها بهمثابه واحدهای اجتماعی مأنوس، ریشههای فرهنگی عمیقی داشتند و از سنت و آداب و رسوم خاصی پیروی میکردند و حتی به مناسک و شیوههای زندگی و هنجارها و رسومی که از گذشتگان به آنها به ارث رسیده بود، استمرار بخشیده و همگی در حفظ و حراست آن تلاش میکردند و بدان دلبستگی و انس داشتند؛ اما در شهرهای مدرن و کلانشهرهای عصر جدید از چنین محیط انس و الفت خبری نیست و خیابانها، بزرگراهها، فروشگاهها، موءسسات تجاری و مالی و شرکتها چنان در درون مناطق مسکونی نفوذ کرده، هویت و وحدت و یکپارچگی آنها را بههم ریخته و دچار آشفتگی کرده است که امکان برقراری و گسترش روابط اجتماعی و دوستی و رسیدگی وجود ندارد و هرکس بهدنبال گرفتاریها و کارهای شخصی خود، و بدون مناسبات و روابط انسانی سالم است.
در این مورد، دو نکته درخور یادآوری است: یکی آنکه در شهرهای بزرگ آشفتگی وجود دارد و کثرت جمعیت و تراکم و فشار زندگی موجب میشود که انسان هویت جمعی و آزادیهای خود را از دست داده، دچار نوعی ازخودبیگانگی شود، اما زیمل معتقد است که انسان در شهرها در عین انزوا و از خودبیگانگی، به نوآوری و خلاقیت دست میزند و گروهها و تشکیلات متعدد و وسیعی در حال فعالیت، کنش و واکنش هستند، لیکن هدف آنها سودجویی و انگیزههای فردی و حفظ منافع شخصی است و به اصطلاح «گویند چه غم گر همه عالم مردند»، بهطوری که گویی انبوهی از بیگانگان برای نفع شخصی، مجبور به تعامل اجتماعی شدهاند که این به بیگانگی دامن میزند و با بزرگتر شدن جامعه، بر وسعت آن افزوده میشود."