چکیده:
محمدبن سلیمان بغدادی ملقب به فضولی شاعر و نویسنده قرن دهم هجری بود. او آثارش را به سه زبان فارسی، ترکی و عربی نوشت. حیاتش در عصری بحرانی و سرزمینی که مورد مناقشه ایران و عثمانی بود سپری شد. از این رو بیش از دو سوم عمرش در تابعیت ایران و کمتر از یک سوم آن در ذیل سلطه عثمانی گذشت. زمان چیرگی عثمانی بر عراق عرب سال 941 هجری یعنی سال حمله سلطان سلیمان عثمانی به بغداد و انتزاع آنجا از حوزه نفوذ مستقیم ایران است. فضولی در قصیده انیس القلب که به سلطان سلیمان عثمانی تقدیم کرده است، محل زیست خود – بغداد – را جزئی از ایران می داند:
انیس القلب کردم نام این محبوب و می خواهم
که هر ساعت دهم در بزم اهل فهم جولانش
به دست پاکبازان امانت پیشه بسپارم
فرستم سوی دارالعدل روم از ملک ایرانش
تذکره نویسان و پژوهشگران در مذهب فضولی اختلاف نظر دارند. برخی او را شیعه افراطی، برخی شیعه معتدل اثنی عشری، برخی سنی حنفی، و برخی اهل طریقت – بکتاشی یا حروفی – می دانند.
این اختلاف نظر از عدم صراحت فضولی در بیان مذهبش منشا می گیرد. در هیچ یک از آثار فضولی ذکری از مذهب او نیست. بویژه در کتاب مطلع الاعتقاد فی معرفه المبدا و المعاد که در موضوع کلام است و بنا بر قاعده باید طی آن نویسنده به بیان مذهب و باورهای مذهبی خود پرداخته و به دفاع از آن برخاسته باشد، هیچ ذکری به مذهب او نشده است. نویسنده این سطور سعی کرده است با تحقیق در آثار فضولی افکار مذهبی او را باز شناساند...
خلاصه ماشینی:
"(921)-در قصیدهای در معجزات حضرت علی(ع)گوید: اکنون روایتی از معجزات او بشنو که تازه میشود از استماع او دل و جان روایت است که چون آن امام کافی رای شد از مدینه برون کوفه را گرفت مکان زهر دیار نهادند روی جانب او به درد خویش ازو یافتند همه درمان میان مردم بصره در آن زمان بودند محب و معتقد شاه اولیا[دو جوان*] -------------- دو نورسیدهء کامل دو نطفهء طاهر دو مخلص متشرع دو طالب ایمان به عزم دولت پابوس آن سرآمد دهر شدند جانب کوفه زشهر بصره روان قضا رسید در اثنای ره زرنج سفر تن برادر مه را نماند تاب و توان چو شد برادر مهتر اسیر دام اجل دل برادر کهتر بسوخت در هجران زهول غربت و رنج ره و مهابت مرگ جوان سوخته[دل+]مانده بود بس حیران که شرط دفن برادر چه سان بجای آرد چگونه گنج جهان را کند به خاک نهان که ناگه از طرفی طرفه راکبی چون خضر رسید تیزتر از آب چشمهء حیوان نقاب بسته به رخ لیک از مهابت او در آسمان شده خورشید ذره سان لرزان زبان گشوده به[آواز خوب و-]لفظ فصیح چه گفت گفت کهای رنج دیدهء دوران مرو مرو زخود از غایت غم و اندوه بیا بیا زمن این لوح پاک را بستان دمی بدار به پیش دماغ مردهء خود که از روایح آن مردهء تو یابد جان جوان به موجب فرموده لوح را بستد بداشت پیش دماغ جوان مرده روان جوان مرده از آن لوح یافت فیض حیات زجای جست به نوعی که کس زخواب گران چو هر دو چشم گشودند بعد از آن احوال زلوح و ناقه و ناقهنشین نبود نشان زدند باز تحیرکنان قدم در راه به شهر کوفه رسیدند خرم و خندان قدم به مسجد کوفه نهاده با صد ذوق به روی شاه گشودند چشم اشکفشان -------------- امام انس و ملایک علی بو طالب پس از نمودن رسم نوازش و احسان خبر زکیفیت سرگذشت ره پرسید غرض که راه نهان را کند به خلق عیان رموز مردن و آن لوح و شخص ناقهنشین حدیث یافتن درد و دیدن درمان چو از برادر کهتر همه به عرض رسید امیر جملهء مردان علی عالی شان میان خلق بدان نوجوان چنین فرمود کهای نموده خدا مشکل ترا آسان گرت فتد به همان[لوح*]چشم بار دگر شناختن بتوانی زغایت عرفان؟ جواب داد که بالله تصور آن لوح مراست نقش پذیرفته بر صحیفهء جان بگو چسان نشناسم خجسته لوحی را که داده است مرا از غم زمانه امان روان زجیب همان لوح را برون آورد امین تخت نجف سرو سایهء سبحان جوان چو دید همان طرفه لوح را بشناخت به خاک پای شه افتاد اضطراب کنان روایت است که بسیار کس به آن معجز زجام صدق کشیدند شربت ایمان محمد بن سلیمان فضولی،دیوان فارسی فضولی،ص 77-271( -------------- (*)در اصل«دل و جان» است."