چکیده:
آنچه از شاعر بزرگ توس فردوسی در اذهان تودهء مردم جای گرفته است رزم است و میدان است و هیاهو و فریاد،دستی که از تن جدا میشود و پایی که از رفتن باز میماند تنهای بیسر و سرهای بیپیکر،چکاچک شمشیرها و برق نیزهها،از هم دریدن جوشنها و نشستن سنانها در سپرها.اما خواص میدانند که این همه هست و چیزهای دیگر نیز.حکمت است و معرفت،خردورزی است و عبرتآموزی تأمل است و تفکر و در این مقال سعی برآنست که پرده از گوشهای از دنیای خردگرایی فردوسی برداشته شود و چهرهء این بزرگمرد شیعهء وطندوست چنانکه هست نمایان شود تا بیشتر حرمت نهند و این«دانشی مرد نیکیشناس»را.
خلاصه ماشینی:
"اسکندر و خضر هر دو رهسپاران این وادی ناپیدا کرانهاند یکی از خود میرهد و به مقصود میرسد و دیگری گرچه گوش به فرمان خضر خرد دارد اما چون از خارخار وسوسه نمیتواند رست به صفیر مرغان از ره بدرمیرود و کام جان را سیراب نتواند کرد سکند بیامد به فرمان اوی دل و جان سپرده به پیمان اوی بدو گفت کای مرد بیداردل یکی تیز گردان برین کار دل که گر آب حیوان به چنگ آوریم بسی بر پرستش درنگ آوریم1 حکیم توس و دانای گنجه هر دو آب حیات را خرد و خردپروری میدانند یکی گوید: نمیر کسی کو روان پرورد به یزدان پناهد زراه خرد2 و دیگری گوید: آب حیوان نه آب حیوان است جان با عقل و عقل با جان است3 *** امروز نیز آدمی در پی یافتن آب حیات است اما ظلمات خودبینیها او را از آن سرچشمه زندگیبخش محروم داشته است باید با خضر پی خجسته خرد همراه شود تا از خطر گمراهی برهد و فردوسی بزرگ فرا راه او مشعلی فروزان داشته است که: رهاند خرد مرد را از بلا مبادا کسی در بلا مبتلا زشمشیر دیوان خرد جوشن است دل و جان داننده زو روشن است خرد چشم جان است چون بنگری تو بیچشم شادان جهان نسپری4 -------------- (1)."