چکیده:
اصولا خاموشی سرشار از مفاهیم و عبارات شیرین و جانفزاست.گفتار به منزلهء حجاب و مانعیست که از صعود آدمی به سوی حقیقت خودداری مینماید. هرچند که یادآوری این نکته نیز ضروریست که اگر سخن در جایگاه مناسب خویش استعمال شود،بسیار سودمند و ارزشمند خواهد بود.در نهایت باید گفت که نوآوریها و ابتکارات مولانا در باب نظریهء«سکوت و خاموشی»شامل هر دو عرصهء اندیشه و زبان میباشد.نظریهء خاموشی و کتمان سر از جمله جنبههای متعالی تفکرات صوفیه است.اندیشمندان صوفی دربارهء اهمیت این نکته مهم و اساسی،دیدگاههای گوناگونی عرضه داشتهاند که البته هریک در جای خود قابل تأمل است.اما با اندکی دقت و امعان نظر میتوان دریافت که هیچیک از آنها به اندازهء مولانا زیبایی و ارزش این مسأله را بیان نداشتهاند.در اعتقادات عرفا،مسألهء کتمان سر و خاموشی از نکات بنیادی و اساسی بوده که به دلایل مختلف یک سالک باید بدان پایبند باشد،زیرا آنان معتقدند:«من عرف الله کل لسانه».اصولا مولانا،خود از شیفتگان خاموشی و سکوت به شمار میرفته تا به حدی که در بسیاری از اشعار خود در محل تخلص شاعرانه از الفاظ و ترکیبات و تعبیراتی که بار مفهوم خاموشی را در خود نهفته دارند،استفاده میکرده است. یکی از دلایلی که وجوب سکوت را الزام مینموده،فاش ننمودن اسرار در میان مجمع اغیار و عوام است،زیرا اگر افراد کمظرفیت و کجفهم از اسرار و رازها بویی میبردند،احتمال وقوع پیامدهای ناگواری برای گویندگان آن وجود داشت،بدین منظور یا ناگزیر بودند که اسرار خود را از مردم عامی بپوشانند و یا اینکه برای خود زبانی مرموز و آکنده از کنایه برگزینند.به اعتقاد مولانا پرمفهومترین بیانها و زیباترین عبارتها را باید در اعماق خاموشی جست و
خلاصه ماشینی:
"وقت تنهایی خمش باشند و با مردم بگفت کس نگوید راز دل را با در و دیوار خود (دیوان شمس ج؟؟؟بیت 8287) از جمله دلایلی که در مسألهء سکوت و خاموشی دخیل میباشد،وجود این اعتقاد بوده که اصولا کسی که به راز حق پی میبرد و اسرا برای او مکشوف میگردد دیگر قدرت بیان اسرار را ندارد حدیق معروف«من عرف الله کل لسانه» خود معرف همین نکته است.
سخن که خیزد از جان زجان حجاب کند زگوهر و لب دریا زبان حجاب کند بیان حکمت اگرچه شگرف مشعلهایست زآفتاب حقایق بیان حجاب کند (4969/2-3969) خمش ای بلبل جانها که غبارست زبانها که دل و جان سخنها نظر یار تو دارد (8497/2) لازمهء رسیدن به عالم وصل و بارگاه معشوق،نیستی و فناست در حالیکه گفتار دلیل بر هستی و وجود مادیست بنابر این باید گوش دل به کلام خداوند سپرد که توصیه به سکوت و خاموشی نموده: «و اذا قری القران فاستمعوا له و انصتوا»2 خاموش که گفت نیز هستیست باش از پی انصتواش الکن (66302/4) گفتار به دامی تشبیه شده که آدمی را در خود گرفتار میسازد و جانهای حساس نازک را سودایی و پریشان میکند.
چو نشاسی سر مویی زاسرار به نادانی چه گردی گرد این کار ترا خاموشی و صبرست راهی نخواهی یافت به زین دستگاهی1 یادآور میشویم که هرچند مولانا دربارهء مضرات زبان و فواید خاموشی بسیار سخن گفته اما به این نکته نیز اشاره دارد که گفتار امری نسبی است و اگر در جایگاه خویش و به موقع به کار رود چون گنجی باارزش خواهد بود و در غیرت اینصورت، زیانبار است."