چکیده:
جلال الدین محمد بلخی» مولاناس و او با افتخار تمام مولای متقیان علی (ع) را مولاست و این را از جای جای دیوان و مثنوی پیداست و من بر آنم که در این مقال فروغی از آن کانون مهر، بر دل های مشتاقان برتابانم و خرگه خورشید را منور گردانم
تا زمین و آسمان خندان شود عقل و روح و دیده چندان شود.
کم نیستند کسانی که نه با مولانا آشنایند و نه از طریق و طریقت او آگاهند، اما این مصراع را ورد زبان دارند که: «از علی آموز اخلاص عمل» و این برای آنان علاوه بر بیان ارادت به مولا، تجسم اندیشه، باور و حتی مذهب مولاناست اما اصل آن چیست و از کجاست؟ این، مصرع نخستین از بیتی است که 281 بیت دیگر را نیز به دنبال دارد و تحت عنوان «خدو انداخت خصم در روی امیرالمومنین علی – کرم ا... وجهه – و انداختن علی شمشیر را از دست»، حسن ختامی است برای دفتر اول مثنوی معنوی.
به تصریح استاد فقید، بدیع الزمان فروزانفر، (ره) در ماخذ و تمثیلات مثنوی، این روایت به صورتی که در مثنوی نقل شده است در هیچ ماخذی نیست و ظاهرا حکایت مذکور با تصرفی که از خصایص مولاناست ماخوذ است از گفته غزالی در احیا علوم الدین که: «عمر مستی را دید، خواست او را بازداشت و تعزیر کند. مست او را ناسزا گفت عمر از این کار منصرف شد. گفتندش که ای امیرمومنان چون ناسزایت گفت او را وا نهادی؟! گفت آری او مرا به خشم آورد و اگر در آن حال او را تعزیر می کردم برای فرو نشاندن خشم بود و من دوست ندارم مسلمانی را برای ارضای خویشتن بزنم» ...
خلاصه ماشینی:
"بود و اگر به درد ناشی از کشیدن پیکان نپرداخت آن نیز جز نتیجهء بیخودی نبود و چه حاجت که گفته شود نمازها متفاوت بود یکی واجب و دیگری مستحب و مگر خدای علی در این نماز و آن نماز یکی نیست؟علی ولی مطلق است و: اولیا اصحاب کهفند ای عنود در قیام و در تقلب هم وقود میکشدشان بیتکلف در فعال بیخبر ذات الیمین ذات الشمال چیست آن ذات الیمین فعل حسن چیست آن ذات الشمال اشغال تن میرود این هر دو کار از اولیا بیخبر زین هر دو ایشان چون صدا گر صدایت بشنواند خیر و شر ذات که باشد ز هر دو بیخبر73 از همین جهان بیجهت و فضای بیصفت است که نوری بر کانون سرد و خموش عمرو بن عبدود میتابد و صورت بیصورت بیحد غیب را در سینهء بیکینهء علی متجلی میبیند،از دنیای اوهام و خیال خود جدا میشود: گبر این بشنید و نوری شد پدید در دل او تا که زناری برید گفت من تخم جفا میکاشتم من ترا نوعی دگر پنداشتم تو ترازوی احد خو بودهای بل زبانهء هر ترازو بودهای تو تبار و اصل و خویشم بودهای تو فروغ شمع کیشم بودهای من غلام آن چراغ چشم جو که چراغت روشنی پزرفت از او من غلام موج آن دریای نور که چنین گوهر برآرد در ظهور عرضه کن بر من شهادت را که من مر ترا دیدم سرافراز زمن قرب پنجه کس ز خویش و قوم او عاشقانه سوی دین کردند رو او به تیغ حلم چندین حلق را واخرید از تیغ چندین خلق را تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر بل ز صد لشکر ظفر انگیزتر83 نمیدانم که ابیات پایانی این داستان چگونه مرا به یاد تحلیل و تفسیری از خواجهء انصاری و مرید دل سوختهاش،رشید الدین میبدی،میافکند که: بندگان من!اگر طاعت آرید قبول بر من و ور سؤال کنید عطا بر من،ور گناه کنید عفو بر من،آب در جوی من،راحت در کوی من،طرب در طلب من،انس با وصال من،شادی به دیدار من."