چکیده:
آقای ریچارد فیومرتن،پروفسور فلسفه در دانشگاه آیووا است.او در این مقاله، استدلال میکند که هر تلاشی برای تعریف باور موجه بر حسب انسجام میان باورها، با مشکلاتی اساسی روبرو است.یک نظریهی انسجام،برای آن که قابل قبول باشد، باید درونیگرایی را بپذیرد،اما طرفدار نظریهی انسجام،نمیتواند تفسیر معقولی از دسترسی ما به باورهای خودمان،ارایه کند.علاوه بر این،حتی انسجام نسبتا قوی نیز،به ظاهر برای توجیه باورهای ما،نه کافی است و نه لازم.
خلاصه ماشینی:
"استدلال میکند که هر تلاشی برای تعریف باور موجه بر حسب انسجام میان باورها،
صدق P نسبت به آن نظام،عبارت است از انسجام این باورها.
نظریهی انسجام،باقی بماند و معتقد باشد که توجیه ما برای اعتقاد به این که باور خاصی
داریم،همان آگاهی ما از انسجام میان فرا باور ما به این که به P باور داریم و سایر باورها[ی
میکند که طرفدار نظریهی انسجام میباید بر اهمیت روابط احتمالاتی28)میان باورها تأکید
شاید بر آورده ساختن چنین شرطی،دست کم برای کسی که به قدر کافی بخت یار است که
باورهای دیگر من(یعنی باور به P و باور به این که P مستلزم Q است)نتیجه میشود و باور
من به این که P ،به استلزام مادی،مستلزم Q است،از سایر باورهای من(یعنی باور به P و Q )
ممکن است انسجام تبیینگر،در آغاز هم چون یک معیار ذی ربط برای توجیه،به نظر
مطلب،مهم است که من نمیتوانم با یک نظریهی انسجام تبیینگر در باب توجیه،به سادگی برای خودم باورهایی را که به سهولت،توجیه میشوند و میتوانم برای آنها تبیینهای
میکشید-صرفا عبارت از این واقعیت باشد که باورهای دیگر شما را تبیین میکند یا به
واقعیت،یک واقعیت ممکن است و باور من به این واقعیت،صرفا از طریق انسجام آن با
هم چنین،ممکن است انسجام منطقی،یک شرط بیش از حد،قوی برای باور موجه باشد.
شخص A خواهد باخت،برابری میکند و در نتیجه،هیچ دلیلی برای باور به این که A
است و باور به این که y ،به استلزام مادی،مستلزم x است،را توجیه میکند و وقتی این دو باور را به نظام باورها بیافزاییم،"