چکیده:
نسبی انگاری فرهنگی و شخصی انگاری اخلاقی، دو نظریه مخالف عینی گرایی اخلاقی اند. در این نوشته، جیمز ریچلز، نشان می دهد که نسبی انگاری فرهنگی مبتنی بر استدلالی نامعتبرست؛ پیامدهای جدی انگاشتن آن نامعقول اند؛ و اختلاف نظر اخلاقی را بیش از آن که هست، تصویر می کند. در عین حال بر آنست که می توان درسهایی از این نظریه آموخت.
نویسنده، در ادامه، دو روایت شخصی انگاری اخلاقی را مطرح و نقد می کند؛ روایت اول را بدلیل آنکه منکر دو واقعیت خطاپذیری انسانها و اختلاف نظر اخلاقی آنهاست، مردود می شمارد (شخصی انگاری ساده)، و روایت دوم را بدلیل اینکه نمی تواند نقش عقل و استدلال را در اخلاق توضیح و تبیین کند، ناقص قلمداد می کند (عاطفه گروی). وی نشان می دهد که اقامه دلیل و استدلال در اخلاق ممکن و مطلوب است و به همین دلیل اخلاق، عینی است، نه تابع ذوق و سلیقه شخصی یا مقبولات فرهنگی یک جامعه خاص.
خلاصه ماشینی:
"اما اگر نسبی انگاری فرهنگی را جدی بگیریم،باید این دو رفتار اجتماعی را
پیشنهاد نسبی انگاری فرهنگی برای تعیین درست و نادرست،یک آزمایش ساده است:فقط لازم است بپرسیم که آیا فعل مورد نظر مطابق ضابطه جامعه ما است،یا نه.
اگر نسبی انگاری فرهنگی صحیح باشد،آیا منطقی است که این رویداد را پیشرفت
بنا به نسبی انگاری فرهنگی باید در ایده اصلاح اجتماعی نیز تجدید نظر کرد.
اتفاق نظر دارند که نباید گوشت مادر بزرگها را خورد؛اختلاف نظر فقط درباره این است که
قائل باشد باقی بماند؟درک این مطلب آسان است که همه گروههای فرهنگی باید از
معنای ضمنی آن توجه کنید:آنها جامعه کوچکتری تشکیل دادهاند که در آن قاعدهای علیه جنایت،مورد تصدیق همه افراد گروه قرار گرفته است.
نکته نظری و کلی مهم مربوط این است که برخی قواعد اخلاقی هستند که باید در
آیا این نظر صادق است؟آیا معیاری مبرا از تأثیر فرهنگ درباره درست و نادرست وجود دارد؟
دلیل آخر اینکه اکراه آنها از داوری شاید بخاطر این باشد که نمیخواهند جامعه مورد
شخصی انگاری ساده صحیح بود،تغییر داوری ممکن نبود زیرا این نظریه دال بر آنست که
2)استدلال دوم علیه شخصی انگاری ساده بر این اساس است که نظریه مذکور نمیتواند
میگوید "همجنس خواهی غیر اخلاقی است"،معنایش این است که "من(فلول)از
استدلال بر شخصی انگاری ساده فقط بخاطر این است که نظریه مذکور احکام اخلاقی را
این نکته بعلاوه،خطاپذیری ما را نیز تبیین میکند:ما ممکن است درباره خوب یا بد
بالاخره اینکه قاعده الزامگر راستگوئی،برای وجود جامعه ضرورت دارد-اگر این پیشفرض را نداشتیم که دیگران راستگویند،ارتباط اجتماعی ناممکن میشد،و در این"