خلاصه ماشینی:
"بعضی از نظریهپردازان بر این امر تأکید میورزند که اگرچه جهانی شدن نتیجهء مستقیم گسترش فرهنگ اروپایی-امریکایی است و به طور ذاتی از طریق فعالیتهای سیاسی و فرهنگی با الگوی توسعهء سرمایهداری استمرار مییابد، این بدان معنا نیست که همهء جهان باید غربی و اروپای شوند، بلکه به این معناست که هر نظام اجتماعی باید وضعیت خود را نسبت به سرمایهداری غرب سامان دهد.
(به تصویر صفحه مراجعه شود) 3 جهانی شدن مثابهء همزیستی و اختلاط فرهنگی بعضی از نظریات بر این باورند که جهانی شدن نه به یکسانسازی و غلبهء یک فرهنگ بر سایر فرهنگها و نه به تنوع فرهنگی به معنای تقویت متوازن فرهنگها و خردهفرهنگهای موجود و نه حتی به گزینش و باز ترکیب مشترکات فرهنگی در قالب جدیدی با عنوان فرهنگ عام و مشترک در عین حفظ و تقویت درجاتی از خاصگرایی و تمایز منجر شده،بلکه به نوعی آمیزش و حتی آنارشی فرهنگی و برونداد ترکیبی نامتوازن و نامتقارن و دائما تجدیدشونده از اجزای فرهنگی انجامیده است.
که بعدها به مانیفست 7391 م یا مانیفست مکتب فرانکفورت مشهور شد،وضعیت فلسفه و علوم اجتماعی در جامعهء علمی و دانشگاهی آلمان آن زمان را بررسی کرد و با تأکید بر سیطرهء نگرش علوم طبیعی،به ویژه سیطرهء روششناسی پوزیتیویستی(تحصلی)بر عرصهء علوم و سیر تسری این جریانها،جامعهشناسی و علوم اجتماعی و فلسفهء اجتماعی را ابزاری در خدمت وضع موجود و نیروهای حاکم بر جامعه دانست و آنها را نقد کرد و ضمن تفکیک میان دو نوع نظریهء سنتی و نظریهء انتقادی،اظهار نمود که نظریهء سنتی در واقع همان نگرش علوم طبیعی مدرن است که در فلسفهء مدرن،در قالب پوزیتیویسم و تجربیگرایی(امپرسیسم) سر برآورده است و اعتقاد دارد که این نظریه در حال تسری به علوم انسانی و علوم اجتماعی است."