چکیده:
ویژگیهای این دو دستگاه مفهومی و سبک روششناختی،مانع از آن میشود که بتوان میان آنها پیوستگی قائل شد.این از آن رو است که تغییر منظر از«از دیدگاه بازیگر»به«دیدگاه تماشاگر».کیفیت موضوع مورد مطالعه را هم تغییر میدهد.در مقایسه دو دیدگاه باید گفت که دیدگاه هابرماس در مورد تبیین سیبرنتیکی سیستم اجتماعی،نمونهای از تبیینی است که اساسا مبتنی بر مفروضاتی متفاوت با انسان شناسی اسلامی است.این از آن رو است که تبیین سیبرنتیکی،به نحوی که هابرماس اظهار میکند،از اساس بیاعتنا به قصد و آگاهی عاملان است.در این نوع تبیین،نظر بر آن است که خود سیستم،موجودیتی عینی دارد و به علاوه،قوانین خاصی برای تحول خود دارد که با منطق پسخوراند صورت میپذیرد و آگاهی و قصد عاملان، دخالتی در این منطق ندارند. در مقاله حاضر،نظر بر آن است که انسان در دیدگاه اسلام،به طور اساسی برحسب مفهوم عاملیت،قابل صورتبندی است.عمل و عاملیت آدمی در این دیدگاه،مبتنی بر سه پایه اصلی است که از آنها به عنوان مبانیشناختی،گرایشی و اداری سخن میرود. دیدگاه عاملیت با این توضیح،به منزله سخت هستهای است که باید در هرگونه نظریه پردازی روانشناختی،جامعهشناختی و نظیر آن،مورد اعتنای اساسی قرار گیرد.البته، سخن گفتن از رفتارهای اضطراری در فرد یا پیش بینیناپذیری نتایج اعمال درهم تنیده افراد در حالت اجتماعی،با دیدگاه عاملیت آدمی در نظریه اسلامی عمل قابل جمع است؛مشروط بر آنکه سخت هسته مذکور،در بنیاد پذیرفته شده باشد.دیدگاه هابرماس نیز عاملیت آدمی را مورد توجه جدی قرار داده است.در نظریه وی،دو الگوی عمل قصدی-عقلانی و عقلانیت کارکردی در سیستم مطرح است.این دو الگو منجر به قبول دو دستگاه مفهومی و دو سبک روششناختی در بررسی وی گردیده است.
خلاصه ماشینی:
"اما به منزله یک نومارکسیست،تجدید نظرهایی نیز در اندیشه مارکس فراهم آورده است که در رأس آنها میتوان به رد نظریه ارزش مارکس، رد انقلاب به عنوان تنها راه رهایی و تأکید بر زبان و بنابراین اشکال نمادین عمل متقابل آدمیان که کمتر مورد توجه مارکس قرار گرفته بود.
253) توسل هابرماس به عقلانیت کارکردی،تنها به این دلیل نیست که عقلانیت فردی وسیله-هدفی،پس از پیچیده شدن روابط دیگر کارآمد نیست بلکه در واقع ادعای فراتری در پس این امر وجود دارد و آن این است که پیآمدهای عمل افراد در ارتباط با یکدیگر،وضع یا منظومهای را پدید میآورند که هم عینی است و هم طبق منطق دیگری،یعنی عقلانیت کارکردی،تحول مییابد و خود-فعالساز self- (activating است؛بدون آنکه لازم باشد مقاصد افرادی در تبیین تحولات آن دخیل باشند.
به عبارت دیگر،هابرماس به نوعی استقلال و خودگردانی نظام اجتماعی باور مییابد و چنانکه مک کارتی (Mc Carthy) میگوید،این بدان معناست که هابرماس مانند کسانی که به نظریه سیستمی معتقدند، علت تحولات اجتماعی را در موجودیتی سیبرنتیکی برای جامعه و طی حلقههای پسخوراندی (feedback loops) جستجو میکند: آنچه هابرماس به آن به عنوان مشارکت ناشی از پیآمدهای الگوهای عمل در ابقای نظام اجتماعی اشاره میکند،به خودی خود نمیتواند توضیح دهد که چرا این الگوها وجود دارند.
مسألهای در اینجا قابل طرح است که باید در برابر دیدگاه هابرماس قرار گیرد؛چگونه در جریان تحول روابط اجتماعی از حالت اولیه مبتنی بر نظریه عمل و تحلیل زیست جهان،یک مرتبه وضع سیستمی و خودگردان به ظهور میرسد؟ هابرماس برای توضیح این امر به نظریه تحول،به گونهای که مورد توجه ماکس وبر و نیز ژان پیاژه بود،توسل جسته است."