خلاصه ماشینی:
"تاریخ گریه کرد از:م-زورق مه رفته بود و شهر خوش و سیاه شب در بستر کبود زمان خفته بود...
افتاد سایهاش به کمینگاه حوض آب دستی کشید بر سر و رویش-به خستگی- کم شد درون خلوت مسجد هراس او *** مه رفته بود و شهر خموش و سیاه شب در بستر کبود زمان خفته بود...
سخت محو عروج خویش "الله" معبود قلبهای پرستشنواز بود "الله" میدید صحنه را از اولین صفوف -پشتسر"پدر"- ارز قلب دوستان دغلباز حیلهگر (آنانکه چون مگس تنها رفیق چربی شیرینی تواند) دستی بلند شد برقی جهید خونی چکید از لبهء تیز دشنهای بانگی طنین فکند میان فضا و خون "...
فرق بشر شکافت بر بستر همیشگی عسرت علی -این بستر اسارت کلیت بشر، در وسعت شگفت تمامیت زمان- تاریخ گریه کرد."