چکیده:
سیاست، تأثیرگزاری بر قدرت یا قبضه کردن آن است و فرزانگی نوعی خاص از روشنفکری. روشنفکر فرزانه به طبقهای خاص متعهد و وابسته نیست و با استقلال رأی خود و بهرهگیری از عنصر نقد اجتماعی تلاش میکند تا بر عنصر اصلی میدان سیاست، یعنی قدرت، تأثیر بگزارد. این رابطه سیاست و فرزانگی در نظر نویسنده است. وی پس از بیان این رابطه، دو آفت آن را نیز بازگو میکند.
خلاصه ماشینی:
"روشنفکر فرزانه به طبقهای خاص متعهد و وابسته نیست و با استقلال رأی خود و بهرهگیری از عنصر نقد اجتماعی تلاش میکند تا بر عنصر اصلی میدان سیاست، یعنی قدرت، تأثیر بگزارد.
اما اگر میدان سیاست توسط یک نیرو پر شده باشد و جایی برای ظهور و رقابت نیروهای متکثر سیاسی نباشد، آیا سیاستورزی منتفی میشود.
اما در جوامع سازمان یافته و پیشرفته صنعتی (نه جوامعی چون جامعه ما) چنانچه نیروی پرکننده عرصه سیاسی توتالیتر بود، یعنی تنها به پر کردن عرصه سیاسی بسنده نکرد و تمام عرصهها را اشغال نمود، در این وضعیت بهطور طبیعی چنین نیرویی عرصه اجتماع و فرهنگ و حتی عرصه خصوصی و عرصه ذهن شهروندان را نیز پر خواهد کرد.
در گذار از سنت به تجدد، اینتلکتوئل به دنبال بهره بردن از نقد اجتماعی برای عقلانی کردن جامعه به منظور تسهیل سیر این گذار است.
«روشنفکر فرزانه که به هیچ طبقهای متعهد و وابسته نیست و با استقلال رأی خود و با بهرهگیری از عنصر نقد اجتماعی تلاش میکند تا بر عنصر اصلی میدان سیاستورزی یعنی قدرت تأثیر بگزارد».
در قسمت اول میگویند که اگر روشنفکر نقد سنت را ناتمام بگزارد، گرفتار دام ایدئولوژی میشود و پس ماندههای سنت به صورت آرمان برای او جلوه گر میشود و گرفتار تفکر اوتوپیایی میگردد و به دنبال خیال بر ساختن جامعهای بهشتی بر روی زمین میگردد.
افزون بر این، باید به این نکته نیز توجه داشت که این امر درمورد فرزانه و روشنفکر دشوارتر است؛ یعنی شرط ارزشمندی هدف برای روشنفکر و فرزانه، ضروری است و نمیتوان از آن چشمپوشی کرد."