چکیده:
نگارنده در پاسخ به این پرسش که چرا اصلاحطلبی در ایران ناکام ماند، متغیرهای اثرگذار بر کامکاری و ناکامی آن چه بودند؟ معتقد است که کامکاری و ناکامی اصلاحطلبی بستگی تام به میزان زایش و افزایش سرمابه اجتماعی که به وجود آورده است دارد. با توجه به تعریف سرمایه اجتماعی و اهمیت نقش اعتماد ملی در آن چنین نتیجه میگیرد که اصلاحطلبان موجب گسترش بیاعتمادی ملی و گسست جامعه و دولت شدند و راه علاج پارادوکس دموکراسی توسعه تاریخی ایران را در دموکراسی تعاملی نخبگان میداند، نه در دموکراسی تودهای اصلاحطلبان.
خلاصه ماشینی:
"با توجه به تعریف سرمایه اجتماعی و اهمیت نقش اعتماد ملی در آن چنین نتیجه میگیرد که اصلاحطلبان موجب گسترش بیاعتمادی ملی و گسست جامعه و دولت شدند و راه علاج پارادوکس دموکراسی توسعه تاریخی ایران را در دموکراسی تعاملی نخبگان میداند، نه در دموکراسی تودهای اصلاحطلبان.
اصلاحطلبان با تقسیم جامعه به خودی و غیرخودی، ویران کردن ظرف اعتماد ملی با نوعی توهم پاتولوژیک، گذاشتن بار تغییر فراتر از کشش و تحمل و ایجاد انقلاب انتظارات و درخواستها، اولویت ندادن و محمل گذاشتن اصلاحات حوزههای فنی مدیریت جامعه که با اقتصاد و معیشت و سلامت و امنیت زندگی فردی و اجتماعی آحاد مردم در ارتباط بود، سپردن مقدرات به دست فرصتطلبان انقلابی مآب دو بعد سیاسی و انحصار اصلاحات به بعد سیاسی، موجبات بیاعتمادی و گسست جامعه را فراهم کردند.
اشاره نویسنده در نقد جریان اصلاحات به درستی بر این نکته تکیه کرده است که این جریان نتوانسته موجبات اعتماد ملی و افزایش سرمایه اجتماعی را فراهم آورد و دلیل آن را در تندروی و تفسیر پوپولیستی از دموکراسی به جای حکومت نخبگان میداند.
3. ایشان معتقد است که جامعه در بحرانی تاریخی میسوزد که در سالهای گذشته نمود آن را در تنازع ملی بین دولت ـ ملت در قالب زورآزمایی دموکراسی ـ اتوکراسی در اندیشه و عمل دیدهایم و بازیگران در دو سه طیف با تأکید بر مبانی مشروعیت همراه با افراط و تفریط به چالش پرداختهاند و نهایتا در تضادی غیرهارمونایز موجب گسست جامعه ـ حاکمیت و زیست بوم اجتماعی ـ سیاسی شدهاند."