خلاصه ماشینی:
"از دست رفت طعم سمرقند، از یاد رفت بوی بخارا تقویم،هفت برگ ورق خورد، تکرار شد مصیبت چنگیز ای کهکشان در این شب تاریک، تا راه خود ز چاه بیابیم مانند یک ستاره کوچک، ما را به بال خویش بیاویز دردا گلوی خاک ترک خورد، برخیز قطره قطره وضو کن باید نماز ابر بخوانیم، هر روز با امامت کاریز بوی زمین نم زده پیچید، عطر کسی که میرسد از راه شاید دوباره باغ غزلخوان، شاید دوباره دشت غزلخیز تقدیم به دلتنگی عصرهای جمعه صالح سجادی اگرچه ذهن بشر قرنهاست خستهی توست اگرچه متن تو را دوره کرده حاشیهها ولی به چیستیات پی نبرده فلسفهای فراترید هنوز اتمام فرضیهها سفالگر به کدامین جنون تو را پی ریخت چه شد که طرح تو در ذهن او مجسم شد چگونه بر سر ذوقی چنین سلیم آمد که تا تو شعر شدی باختند قافیهها چقدر ساکت و ژرف و دقیق و بینقصاند تصوری که من از چشمهایتان دارم بلوغ هندسه در چشم گوشهگیر شماست حضور دایرهای در میان زاویهها تو حسن مقطع این آفرینشی آری دوازده صنعت در تو مختصر شده است نهفته است به دقت به حوصله به شکوه در استعارهی تو ازدحام مکنیهها سی و دو بادیهی پر ردیف دندانهات بساز این تن تفیده را و مهمان کن به شرب بادیهای شیر از تبسمتان که شیرهی تن من را مکیده بادیهها زمین باکره این وسعت سترون را عصای سحر تو با یک اشاره مریم کرد و عنقریب که در مصر بر کرانهی نیل هزار موسی فارغ شوند آسیهها زمان به ساعت من یک دقیقه تا صفر است شتاب عقربهها را گرفته بغض زمین زمان در آخر هر پنج شنبه میپرسد رسیدهاند به پنجاه و چند ثانیهها؟ **** کنار پنجره زل میزنم به ظلمت شهر چقدر بوی کفن میدهد خیابانها پکی عمیق به سیگار و رخوتی دیگر رسیدهاند به اعصاب زخمیام ریهها گرفته دست مرا روز نامهای کهنه عبور میدهد از کوچهی حوادث شهر جنون و خودکشی و جذر و مد سطح سهام تجاوز و سرقت قتل عمدها دیهها میان مردم این شهر عدهای هستند که در پس سرشان جای چکش قاضی است و دلخوشاند به حکم ادارهای که در آن نشسته گرد عدالت به روی دوسیهها اگرچه رد شدن از این قضیه بهتر بود ولی میان همین مردم عدهای دیگر..."