چکیده:
در این نوشته،به اجمال به رابطهء انسان و هستی از منظر مارتین هدیگر-به عنوان یکی از ژرفاندیشترین متفکران معاصر-پرداخته شده است.هیدگر به تقرب انسان و هستی معتقد است و تمام مشکلات آدمیان از دوران افلاطون تا عصر حاضر را در جدایی این دو از هم میداند.اگر رابطه انسان و هستی به شکل مطلوبی شکل گیرد، انسان به تمام قابلیتهای ذاتی خود دست مییابد،تفکر رشد میکند و زبان در مسیر بیان حقیقت قرار میگیرد.در چنین تفکری انسان دیگر سرور کائنات نیست، بلکه شبان هستی است.بنابراین،او دیگر به زمین به عنوان یک منبع تصرف نگاه نمیکند،بلکه به عنوان منزلگاهی برای رشد و تعالی مینگرد.هیدگر دو عامل مهم تقرب انسان به هستی را تفکر و زبان میداند.از نظر او،سطحینگری عامیانه، ابزارگرایی افراطی و متافیزیک جاری،در تفکر فلسفی موانع اصلی این تقرب هستند.به اعتقاد او ماهیت انسان در حصار سوبژکتیویته و حیوان ناطق محبوس است.از اینرو،انسان در بسته به ذات خود و جدا مانده از هستی در بیفکری و غفلت غوطهور است و این آغاز تمام مصائب است.
خلاصه ماشینی:
"هستی که در نظر هیدگر منشأ و سرچشمه همهء راستیهاست و انسان با بازگشت به هستی از گژراههها نجات مییابد و با فهم درست هستی است که حجابها فرو میافتد و حقیقت آشکار میشود،با تمام شکوه خود در حکم صحنهای است که بازیگر آن انسان است؛انسان تنها موجودی است که پرسش از وجود میکند و این پرسش جزء ذات اوست؛هستی گذرگاهی برای انسان است.
هیدگر منشأ این انحراف و غفلت را در تاریخ فلسفهء غرب،افلاطون معرفی میکند و تداوم این غفلت تا به امروز تا آنجا پیش رفته که امروزه غفلت از هستی تعینبخش عصر جدید شده و نور آن به خاومشی گراییده است،به گونهای که آسیبهای فراوانی برای انسان وارد نموده است.
این فراموشی به نظر هیدگر نه از سر خطا و یا تساهل،بلکه از ماهیت و شیوه تفکر متافیزیکی سرچشمه میگیرد که اصلا پرسش از هستی را مطرح نمیکند و یا در بیان،آن را به موجودات منحرف میکند و به تبع آن تفسیر نادرستی از دازاین و انسان ارائه میدهد (see ibid,p.
هیدگر توضیح نمیدهد که چگونه انسان با تقرب به هستی به تمام فضیلتهای انسانی دست پیدا میکند؟چگونه به تفکر اصیل راه مییابد و معنادار میشود؟چرا هیدگر به رغم علاقهء خود بحثی در مورد اخلاق و رابطهء آن با انسان و هستی مطرح نمیکند؟چرا مباحث خود را پیرامون تفکر معنوی،ناقص رها کرده و به بیان کلی بسنده کرده است؟میان مفهوم و مصداق دازاین و انسان چه رابطهای برقرار است؟نسبت انسان با هستی از نوع کدام نسبت منطقی است؟آیا انسان قابل تعریف است؟سؤالات پرشماری از این دست در باب اندیشههای هیدگر قابل طرح و تبییناند."