خلاصه ماشینی:
"آقای صدوقی سها نوشته اند: (چون مولانا [= حکیم] برفت و بازنیامد, سخنانی پدید آوردند و هر کسی از ظن خویش یار شد; چندان که یکی می گفت که: دولت او را زندانی گردانیده است و متعاقبا شهید کرده, و هم دیگری می افزود که: کسانی بدو مدیون می بوده اند و او را به باغی برده اند و مقتول گردانیده, و یا می گفتند که: به دست برخی اقارب مقتول افتاده است, وهلم جرا; و اما آنچه که به منظر برخی از أصحاب پدیدار می آمد و من بنده نیز بر قول آنان می روم, این می بود که: مولانا هم به حیات صوری جسمانی از ناسوت برآمد و داخل ملکوت گردید… و آن بزرگ خود با من بنده فرموده بود که: با همین بدن می باید از این عالم برفت… ) (ص 105 ـ 106).
ممکن نیست; زیرا میان اهل عرفان و معنویت و سلوک و ریاضت و شهود و کشف نیز, مانند اهل استدلال و نظر و(لم) و (لانسلم), هم سخنی تام نیست و تسلیم کورکورانه مقلدانه و بی حجت در برابر یکی, به معنای مخالفت با دیگری است و چون انگیزه چنین تسلیم و تقلیدی جز اعتماد بر دیده حقیقت بین باطنی ایشان نبوده است, باز این پرسش در میان خواهد آمد که فلانی به راستی حق را دیده است یا بهمانی؟ در همین کتاب صوفی صومعه قدس مشاهده می کنیم که حکیم شیرازی بارها به مخالفت با آرای علامه طلاطبایی دست یازیده است (نگر: صص 89 و 90 و 93); همچنین آقای محمد خواجوی ضمن تصریح بدین که حکیم در باورهایش متصلب بود و چون قائل به کشف بود, انعطاف پذیری نداشت, خاطرنشان کرده است: وی در بحث معاد پیرو نظر آقاعلی حکیم زنوزی بوده است, نه تقریر مشهور فلسفه ملاصدرا; و در ادامه افزوده است: (ما… در این باره با وی بحث و انکار فراوان داشتیم; نه او از نظرش بازگشت و نه ما… ) (ص 73)."