خلاصه ماشینی:
"همتن و همکیش و خاکم ای افتاده چون کلوخی سرد و مرده در ته پسکوچهء تاریخ ای ز قرآن دوریت صدها تبر بر ریشه و بر بیخ این توئی آن مرد ایمان -آن مسلمان- آنکه اوج و عزتش شاگرد ابجدخوان مکتب بود وای بر من شرم دارم شرم دارم تا بگویم کمتر از آن کرم شبتابی یا زبانم لال،کوری-کری-خوابی!
کاش این پرسش تو میکردی ز خود ای یار پاکم تا ز اعماق وجودت اوج گیرد این بیگانه پاسخ آری: راز آن رفعت بجز وحدت نبود بقیه از صفحه 69 ظریف و شکننده او را در زیر ضربات تلخترین طعنههائی که از چپ و راست نثار مادرش میشود در هم خرد کند؟این چه قانونی است،چه راه و رسمی است چه دیاری است و ما چه مردمی هستیم و به کجا میرویم؟گویا خیال داریم«شکسپیر»وار«هملت» های جدیدی در عالم ادبیات خلق کنیم."