چکیده:
باشند،من ندیدهام وگرچه منکر آن در هیچ موجودی نیستم و نمیخواهم با این نوشته،«مشایخ فریدنی»را«مطلق»کنم و از همهء بدیها و یا از هرگونه ضعف و نقصی بری بدانم؛ولی از ذکر این نکته نیز نمیتوانم بپرهیزم که او شخصیتی بود که میتوانست از هر حیث،الگویی برای استادی و خردمندی باشد:الگویی که در میان استادان و خردمندان امروز کمتر یافت میشود زیرا یکی داناست ولی حساس نیست،یکی حساس است ولی دانا نیست.یکی سیاسی است ولی انسان نیست و یکی انسان است ولی سیاسی نیست.یکی محقق است ولی باذوق و خوش قریحه نیست و یکی با ذوق و خویش قریحه است ولی محقق و پژوهنده نیست...من برآنم که«مشایخ فریدنی»کموبیش،واجد جهات مثبت همهی این خصلتها و صفات بود.«احساس»من چنین میگوید:دیگران با «عقل»خود میتوانند آنرا نپذیرند.البته هیچکس به کمال مطلق نمیرسد ولی میتوان مانند«مشایخ فریدنی»که تا واپسین دم زندگی درپی دانستن و فیض بخشیدن بود،به کمال نزدیک شد و با احساس و با اخلاص بود...درین نوشته،تنها خطوطی از سیمای معنوی شادروان«مشایخ فریدنی» چنانکه در آیینهی ادراک یا استنباط را قم این سطور جلوهگر گشته و در عاطفه و احساس او نقش بسته است،به قلم آمده است.ازاینرو تنها بیان احساسی ازوست و کارنامهء زندگی ادبی و سیاسی و بررسی آثار او و تجزیه و تحلیل خلق و خوی او بر آیین تشریح روانشناسانه نیست. انسانها با سرشتهای خوب و بد آفریده شدهاند و هرکس نیز با یکی ازین سرشتها بر دیگری مینگرد و سرشت خوب یا بدی را در او باز مییابد.من در آشنایی با مشایخ فریدنی«تنها با سرشت کسی که به دنبال چهرهی پاک و تابناکی میگردد،روبرو بودم و در او جز خوبی و نیکی و فضیلت و نجابت ندیدم و این نوشته بازتابی از محسنات اوست و اگر دیگران در او ضعفی یا نقصی دیده
خلاصه ماشینی:
"من در آشنایی با مشایخ فریدنی«تنها با سرشت کسی که به دنبال چهرهی پاک و تابناکی میگردد،روبرو بودم و در او جز خوبی و نیکی و فضیلت و نجابت ندیدم و این نوشته بازتابی از محسنات اوست و اگر دیگران در او ضعفی یا نقصی دیده باشند،من ندیدهام وگرچه منکر آن در هیچ موجودی نیستم و نمیخواهم با این نوشته،«مشایخ فریدنی»را«مطلق»کنم و از همهء بدیها و یا از هرگونه ضعف و نقصی بری بدانم؛ولی از ذکر این نکته نیز نمیتوانم بپرهیزم که او شخصیتی بود که میتوانست از هر حیث،الگویی برای استادی و خردمندی باشد:الگویی که در میان استادان و خردمندان امروز کمتر یافت میشود زیرا یکی داناست ولی حساس نیست،یکی حساس است ولی دانا نیست.
و این بود یادی و یاد بودی از خطوط یک سیمای معنوی و شخصیت مرد نازنینی به نام«مشایخ فریدنی»که تقدیر خواسته بود دیر با او آشنا شوم و زود از دستش بدهم:مردی که سی سال پیش برای نخستینبار او را در حاشیهی باغ فردوس دیدم و اینک از خود میپرسم که آیا دیر یا زود،او را در فردوس برین خواهم دید؟ پی افزود: *روزی،خاطرهی نخستین دیداررم را با«مشایخ فریدنی»در حاشیهی باغ فردوس،برایش باز گفتم و ازو علت بیاعتنایی را به آن نویسندهی سیاستگر پرسیدم:خندید و گفت:«وقتی او سفیر ایران در لبنان بود،در گذاری که از بیرون داشتم،بفراخور همکاری به دیدارش رفتم؛ولی او با «روبدوشامبر»به دیدار آمد و با قیافهای از خود راضی با من روبرو شد."