خلاصه ماشینی:
"-تو هنوز خیلی بچهای بگذار برات بخونم که من تو این اطاق از چه کسانی اعتراف گرفتهام.
«آساهیتو»سی ساله رهبر خشمگین یک گروه دست چپی او بعد از بیست روز اعتراف کرد.
او بعد از سیروز مقاومت اقرار کرد و دوستانش را معرفی نمود و...
عمار فریاد کشید: -دیگر بس است شیاد خبیث!من همیشه از آدم مست متنفر بودهام و حالا حتی نمیخواهم صدایت را بشنوم!
«شانتو»ورقه را روی میز گذاشت و فریاد زد: -اعتراف کن.
بگو چه کسانی با شما همکاری میکردند؟شنیدهام که کتاب چاپ میکردید؟ عمار پاسخ داد: -هرگز،هرگز دوستانم را معرفی نمیکنم.
آن بطری شکسته لبههائی تیز و وحشتناک پیدا کرده بد و«شانتو»در حالیکه لبه تیز آن را بسوی«عمار»گرفته بود مانند دیوانهای خشمگین فریاد زد: -حالا بتو نشان خوام داد که«شانتو»چگونه همه را بحرف میآورد.
و بعد بسرعت به دوست هم زنجیر من که قادر به مقاومت و دفاع از خود نبود،نزدیک شد..."