خلاصه ماشینی:
"وقتی وارد دفتر شدم، مدیر با ناراحتی بسیار دفتر بازدید را جلوی روی من گذاشت و گفت بخوان:معلم راهنما در دفتر نوشته بود.
*آموزگار منطقهی 01 تهران،دبستان اسوه (به تصویر صفحه مراجعه شود) شده بود یکی از معاونان را میفرستد که ببیند قضیه چیست؟ از شانس بد من،این خانم معاون هم مرا تا حالا ندیده بود.
من که وسط کلاس ایستاده بودم متعجب شدم؛تا آمدم حرفی بزنم داد زد و گفت:خانم سر جایت بنشین!این چه وضعی است؟چرا اینقدر شلوغ میکنید!بچهها از موقعیت پیش آمده،استفاده کرده و گفتند دیدی تو دبیر ما نیستی؟!حال عجیبی داشتم.
و حالا با صدای بلندتری رو به بچهها کرد و گفت:چه خبرتان هست مگر خانم فورکینژاد را نمیبینید؟!ایشان دبیر امسال مدرسه ما هستند(با خودم گفتم ای کاش فامیل آسانتری داشتم تا دیگران به راحتی در اولین برخورد آن را متوجه میشدند)نفس عمیقی کشیدم.
یکی از بچهها دستش را بلند کرد و گفت خانم اجازه..."