خلاصه ماشینی:
"به میانهی میدان که رسیدی تو از خودت گذشتی مین دور خود چرخی زد و ماهوارهی زمین به فضا پرتاب شد و خطی از خون و غبار و آتش در ابر و باد مواج لاجورد به معراج رفت و مولوی در حیرت از سماع ربانی و روحانی تو این شعر شورآفرین را زمزمه کرد «رقصی چنین میانهی میدانم آرزوست» افسر فاضلی شهر بابکی تصمیم کبری شاگرد مکتبخانه عشقیم و اینجاست کز گرمی اندیشه دلهامان شکوفاست ما نسل باقیماندهی ایلی شگفتیم ایلی که وقتی کوچ را فهمید برخاست ایلی که مفهوم سکونت را نیاموخت ایلی که حتی کوچهها را هم نمیخواست ما وارث پویایی آن ایل سرخیم دشت و دمن کوه و کمر جولانگه ماست دیروز میخواندیم بابا آب داد و امروز میخوانیم اینجا خاک باباست دیروز امین و اکرم و بابا و مادر امروز امین و اکرم و مادر که تنهاست دیروز میخواندیم سارا توت دارد امروز میخوانیم این تابوت داراست دیروز میخواندیم پرچم،باد،پرواز امروز میخوانیم پرچم باز برپاست دیروز ما سرباز میخواندیم و امروز جانباز میخوانیم و این از خواندنیهاست درس علی،آزاده با دیروز ما بود درس علی آزاده است آواز فرداست دیروز گل پژمرده میشد درس بعدی امروز پرپر میشود،این واژه زیباست تا باز ایران مهین ما باشد و بس باید گذشت از خویش،این تصمیم کبراست!"