خلاصه ماشینی:
"در این هنگام ستوان رضا بنا به دستور سازمان نظامی حزب توده،به تبریز،مرکز تشکیلات فرقهء دموکرات رفت و به معاونت نیروی هوایی ارتش آنان برگزیده شد.
چنانکه رضا و تنی چند از دیگر افسرن سازمان نظامی حزب توده بعدها گفتهاند،به آنان چنین باورانده شده بود که«آزادی»و جدایی سراسر آذربایجان پیش درآمد آزادی سایر استانها و دست آخر همهء ایران خواهد بود.
از طرف دیگر،02 نفر از افسران فارسیزبان حزب توده و از جمله رضا را وادار به گذراندن دورهء یکسالهء مدرسه حزبی باکو-برای آشنایی با کمونیسم و در واقع مغزشویی-کردند که طی آن این افسران را تحقیر میکردند.
» سخن کوتاه،آنچه عنایت الله رضا در حدود 02 سال زندگی در جمهوریهای شوروی دید و شنید و هر لحظه با پوست و گوشت و عقل و احساس و ذهن پویای خود لمس و درک کرد،فشرده و فهرستوار چنیناند: 1.
در حدود سالهای 53-4331 دکتر رضا پس از حدود 01 سال زندگی در خاک پهناور شوروی،با شکافهای چندی که در پوستهء باورها وگرایشهایش شکل میگرفت،کمکم از حزب توده و حزب کمونیست شوروی دلسرد و سرخورده شد.
دکتر رضا بارهاوبارها از دشمنیها و کارشکنیهای ایادی حزب توده در کارها و زندگی فرهنگی خویش گله و شکایت مینمود که بخشی از آن را سالها پیش در مصاحبهای با جهان کتاب به زبان آورده است.
روزی میگفت که نور الدین کیانوری،دبیر کل حزب توده،بارها به امام خمینی علیه من شکایت برده و من را«بهایی»خوانده!البته دکتر رضا به دلایلی چند،از جمله روحانی بود اندر پشت خانوادههای خود و والدیناش این تهمت را رد کرد که مورد پذیرش قرار گرفت."