چکیده:
افلاطون از اولین فیلسوفانی است که بهنحو عمیق و جامعی به مسئلة خیر و خدا و رابطة ایندو پرداخته است. در فلسفة او اصل خیر یک حقیقت وجودی میباشد و صرفا یک امر اخلاقی نیست. در این پژوهش دیدگاه او دربارة اصل خیر و خدا و ابهامات مربوط به این دو مسئله مورد بررسی قرار میگیرد و در نهایت رابطة ایندو مسئله در فلسفة او تبیین میگردد.برخلاف ادعای مشهور مبنی بر اینکه خدا در فلسفة افلاطون را که همان اصل خیر است، تنها خدای صانع میداند و او را خدای خالق نمیداند؛ این مقاله با تکیه بر شواهدی مستند از رسالههای افلاطون، بر این باور است که خدای صانع، همان خدای خالق است؛ زیرا ایدهها را که قدیم زمانی در نظر گرفته شدهاند، از عدم آفریده است و او در حقیقت عین اصل خیر میباشد.
One of first philosophers who deeply and comprehensively considered the issue of good and God and their relation is Plato. According to his philosophy، the principle of good is an existential reality and is not a mere ethical issue. Plato's view regarding God and the principle of good and the ambiguities of the two will be investigated in this article and finally the relation between the two will be explained according to Plato's philosophy.
Unlike the famous claim which says Plato believes God، which is the same as the principle of good، as the designer and not the creator، this article will prove، based on some evidences documented by Plato's treatises، that God as the designer is the same as God as the creator; because he has created the ideas، which are considered eternal، from nothingness and he is in fact identical with the principle of good.
خلاصه ماشینی:
"این وجود، حقیقی بیرنگ، بیشکل و بیبو است و قابل دیدن نمیباشد و تنها خرد که راهبر نفس است، میتواند به آن برسد» (افلاطون(فایدروس)، 1387، ص102) و در جایی دیگر چنین میگوید: «اصل خیر در منتهاالیه عالم معقولات جای دارد 3 و منشأ کل زیبایی و خوبی است و در عالم مرئی آفرینندۀ روشنایی و کانون نور است و در عالم معقولات نیز منبع حقیقت و عقل است» (Plato, N.
1 در تشبیه خورشید، همانطورکه خورشید موجب خاصیت دیدهشدن میشود و همچنین علت رشد و تغذیۀ محسوسات میباشد، به همین طریق، چیزهایی که شناخته میشوند نه فقط خاصیت شناختهشدن 2 را از اصل خیر کسب میکنند، بلکه علاوه بر آن، وجود و ماهیت آنها از خیر است، با آنکه خیر، عین وجود نیست، 3 بلکه از حیث عظمت و قدرت بالاتر از آن است (افلاطون(جمهور)، همان، ص384).
قسمت معقولات نیز دو جزء است: در جزء اول نفس انسان جستوجوی خود را از فرضیات آغاز میکند؛ به این معناکه اعیانی که در تقسیم سابق اصل فرض شد، تصویر تلقی میکند و با استفاده از آنها راهی میپیماید که انتهای آن، وصول به مبدأ نیست، بلکه اخذ نتیجه از فرضیات است و به این منظور از اشکال مرئی تنها استفادۀ تصویری میشود و دربارۀ آنها استدلال میکند، اما موضوع فکرش مطلق و مجرد آن اشکال است؛ یعنی آنها وسیلهای هستند که به صور عالم حقیقت که تنها به قوۀ عاقله درک میشود، پی برده شود."