چکیده:
هدف این مقاله، بررسی تأثیرات فرایند جهانی شدن بر علوم اجتماعی است. به عبارت
دقیقتر، تحولات علوم اجتماعی در عرصه هایی همچون: مفاهیم، نظریه ها، شیوه تبیین و
متدلوژی در سایه تحول جهانی شدن مورد ارزیابی قرار می گیرد.
خلاصه ماشینی:
"بر این اساس چنین تصور می شود که امروزه میزان همگرایی علوم اجتماعی با مناطق مختلف جهان بیشتر شده و عصر تئوریهای کلان[2] جامعه شناسی کلاسیک به پایان رسیده است.
آثار کلاسیک علوم اجتماعی در اواخر قرن نوزدهم مانند آثار «ماکس وبر»، «کارل مارکس» و «امیل دورکیم» مسایل بزرگی را همچون توسعة کاپیتالیسم، ظهور بورکراسیهای پیچیده، نزاع طبقاتی و این که چگونه نظم اخلاقی در جوامع شهری مدرن ایجاد می شود، از یک چشم انداز مقایسه ای بیان می کردند و برای توجیه تفاسیرشان، شواهد تجربی را از هر منبع قابل دسترسی کسب می نمودند؛ مثلا مارکس نمونه هایی را از چین و آمریکای شمالی در تئوری تغییر شیوه های تولیدش مطرح نمود.
6ـ در دهة اخیر، علم جامعه شناسی از تقلیل گرایی جامعه شناسی عصر کلاسیک رهایی یافته و مفاهیم و نظریه های جدیدی بویژه در مقولة فرهنگ که تاکنون نادیده انگاشته می شدند به آن اضافه شده است[19] «رونالد رابرتسون» از جامعه شناسان برجستة دهة اخیر مفهوم جهانی شدن را با توجه به متغیر مستقل فرهنگ مورد توجه قرار داده است.
«رابرتسون» با مطرح کردن نظریه های از برخی جامعه شناسان عصر کلاسیک مانند «ماکس وبر» و «پارسونز» که بر متغیر فرهنگ تأکید داشته اند، معتقد است که عوامل فرهنگی هر چند به عنوان عوامل ثانویه به دنبال عوامل اقتصادی و یا در واکنش به آنها ایجاد شده اند؛ اما زیر ساختهای اساسی هر تمدنی را تشکیل می دهند.
بر این اساس چنین تصور می شود که در دو دهة اخیر قطعیت (دترمنیسم) حاکم بر علوم اجتماعی عصر کلاسیک تا حدود زیادی از بین رفته و میزان همگرایی علوم اجتماعی با مناطق مختلف جهان و همچنین حوزه های گوناگون آن بیشتر شده است."