چکیده:
نوع نگرش به باورها و مدعیات دینی و نسبتی که آنها با انسان و جهان واقع دارند، ازجمله تاملات فیلسوفانه عصر حاضر درباب دین است. در بسیاری از آثار این تحلیلها، به مفهوم واقع و نقشی که زبان و زمینههای اجتماعی در آن ایفا میکند، معطوف گشته و اختلافات نظری خاصی را سبب شده است. برخی فیلسوفان دین با پیوستن به طیف «ناواقعگرایان» و با تاثیرپذیری از آرای ویتگنشتاین، به گمان خود با این رویکرد، به دفاع از ایمان دینی در برابر انتقادات برخاستهاند. در این نگرش با تاکید بر ساحت عملی دین و نقش زبان در فهمپذیری آن، باورهای دینی اموری مربوط به ساحت درونی انسان دانسته شد که فقط در زندگی مومنانه مفید، مطلوب و معنادارند. این دیدگاه اگرچه در ظاهر تاییدکننده حیات ایمانی است، ناگزیر مستلزم انکار حقانیت دین میباشد و بههمیندلیل بهنام الحاد نقابدار نیز خوانده شده است. مقاله حاضر به توصیف و نقد مدعیات طرفداران این نظریه پرداخته است.
The typical approach to religious doctrines and their relation to the world and man is among modern intellectual contemplations on religion. In many of those works، such analyses refer to the concept of fact and the role played by the language and social grounds in it، bringing about special theoretical controversies. Having joined the school of irrealism and being influenced by Wittgenstein's ideas، some philosophers of religion came to supposedly defend the religious faith against criticisms through that approach. Highlighting the practical sphere of religion and the role of language in course of understanding religion، this approach has driven religious beliefs into the interior sphere of man's life، which can only bear meaning in the personal life of the faithful. This approach apparently confirms the faithful life; nonetheless، it denies the whole validity of religion; this is why it can be recognized as the masked atheism. In his effort، the author has gone to examine the claims of the followers of this theory.
خلاصه ماشینی:
"آنچه گذشت ، بیانی از مهم ترین طرفداران ناواقع گرایی با تمسـک بـه نـوعی از اندیشـه هـای ویتگنشتاین بود، ولی برای کسانی که با فلسفه دین آشنایی دارند، این مطلـب روشـن اسـت کـه ویتگنشتاینی ها منحصر در افراد مذکور نیستند، بلکه می توان به اندیشمندان دیگری چون نـورمن مالکوم (Norman Malcolm)، پیتر ویـنچ (Peter Winch) و بریثویـت (Braithwaite) نیـز اشاره کرد؛ برای مثال ، بریثویت معتقد است آنچه مؤمنان بـه طـور واقعـی قصـد کـرده انـد، کـاملا خطاست ؛ زیرا با جهان بینی علوم روز سازگار نیست و اگر قرار است امور ارزشمند دینی حفظ شود، باید تفسیر جدید و اساسی از آنها ارائه شـود؛ بـه گونـه ای کـه بیانـات دینـی را از هرگونـه تـأثیر مابعدالطبیعی عاری سازد؛ زیرا این نوع تفکـر سـبب انـزوای دیـن از دلبسـتگی هـای روزمـره مـا می گردد (ر.
٤. بر مبانی دیدگاه های ویتگنشتاین و پیروانش ، هرگز نمی توان از دایره زبان خارج شد؛ زیـرا هر گزاره اولیه ، وضعیتی از امور واقع را تصویر می کند که عبارت باشد از اشـیای بسـیط و ارتبـاط آنها با یکدیگر؛ براین اساس خود نسبت ، یک گزاره با وضعیت امور مربوط بـه آن وضـع نیسـت تـا بتوان آن را با گزاره دیگر نشان داد؛ به همین دلیل اگر بخـواهیم از حـوزه زبـان خـارج شـویم ، بـاز به ناچار به دام آن گرفتار شده ایم ، ولی این تلقی نیز شامل امور مهمل و مبهمی است کـه بـا ایـن سیستم معنا می یابد."