چکیده:
در حال حاضر، یکی از دشوارترین پرسشها و معضلات فلسفی، معنای "زندگی"
است. بررسی منظرهای متنوع فلسفی بیانگر این واقعیت است که فصل مشترک غالب
آنها، ابهام زدایی از معنای زندگی و تأکید بر هویت متعادل و متوازن است. از منظر
روانشناسی نیز با رویکردهای متفاوتی در باب معنا و مفهوم زندگی، مواجهیم، غایت
بسیاری از این رویکردها، متضمن سلامت روان و بعضا خودشکوفایی آدمی است. یکی
از رویکردهای غالب و مطرح در حوزه روان درمانی، دیدگاه فرانکل است. این دیدگاه که
امروزه به نام مکتب سوم روان درمانی و اصطلاحا لوگوتراپی یا "معنادرمانی" موسوم
است، فرانکل باتجربیات برگرفته از جنگ جهانی دوم، معتقد شد که با تحقق معنا، حیات
آدمی، جلوه خاصی مییابد و همه چیز در پرتو آن قابل پذیرش و تحمل خواهد بود.
توجه او بعدها به معنای غایی حیات معطوف شد و آن را پدیدهای ورای درک آدمی،
تلقی کرد. او در فرازهای دیگری به تبیین نسبت میان معنای غایی و دین پرداخت و دین
را تحقق خواست معنای غایی در زندگی نامید. وی تجلی رابطه انسان با خدا را در راز و
نیاز با او یا اصطلاحا تک گویی صمیمانه مشاهده و تببین میکند ولی در عین حال بر این
نکته پای میفشارد که "انسان نمیتواند از خدا سخن بگوید، اما میتواند با خدا بگوید،
میتواند دعا کند. هدف این مقاله، تبیین رویکرد معنای غایی و تأثیر آن در حیات آدمی
است. در پایان مقاله به رویکرد دین به ویژه اسلام در خصوص معنا و مفهوم زندگی
خواهیم پرداخت.
خلاصه ماشینی:
"چنانچه، توصیف دقیق خدا، لازمه اعتقاد به او باشد؛ در اینصورت توصیف فرانکل از خدا تا چه اندازه دقیق، منطقی و قابل اعتماد است؟ خدایی که مخاطب همه تنها گوییهای انسان است، چگونه قابل توصیف است؟ البته این امر، در حد نوعی اعتقاد شخصی، برای خود فرد تا حدودی اقناع کننده به نظر میرسد، ولی برای اینکه مبلغان دینی بتوانند درباره خدا با دیگران سخن گویند، تا چه حد قابل قبول است؟ زیرا نوعی الزام منطقی برای مبلغان از حیث معرفت خدا و تبیین خدا برای دیگران، وجود دارد که در چنین اظهاراتی به چشم نمیخورد.
آیا واقعا میتوان خداگرای بود و با او راز و نیاز کرد، ولی در عین حال به هیچ شرطی تن در نداد؟ - آیا لازمه نیایش با خداـ اعتقاد مورد قبول فرانکل ـ دوست داشتن خدا و مأنوس بودن با او نیست؟ - آیا انجام اوامر و ترک نواهی الهی، پذیرش قید و شرط معتدل و منطقی در زندگی نیست؟ - آیا باتعریف دین به معنای وسیعی که شامل بی خدایی نیز گردد، واقعا دین تعریف شده یا تمایلات شخصی و درونی انسان بیان گردیده است؟ چنین دینی که بخواهد با هر سلیقهای، حتی مشربهای بیخدایی، سازگار گردد، آیا بهمعنای واقعی کلمه"دین" تلقی میشود؟ البته لازم به ذکر است که فرانکل در یکی از اظهاراتش، انسان را چنین توصیف میکند:"ما میتوانیم بگوییم که انسان، اغلب به مراتب مذهبیتر از آن است که خود تصدیق میکند."