خلاصه ماشینی:
"مادرش:شاپور معلم فریده بود،در مدرسه همدیگر را دیدند و عاشق هم شدند، رفتیم خواستگاری،چهار ماه ما را سردواندند،آخرش شاپور بیست هزار تومان قرض کرد و تونست هرچه اونا میخواستن بخره،دو سال دوماد سرخونه شد،رفت خونه پدر فریده اما خیلی ناراحت بود،طفلکی خون دل میخورد،و دم نمیزد،من دردش را میدونستم اما بروش نمیآوردم،خدا یه پسر باونا داد فریده که مادر نبود،دائم میرفت گردش و تفریح،بچه سرگردان بود،غروبها که شاپور میآمد خونه فریده توی خونه نبود،هر روز یک جا را بهانه میکرد،چهار سال بود زن و شوهر بودند که یک شب فریده تا ساعت یازده نیومد،کتککاری مفصلی میان اونها شد،کار بطلاق کشید،از هم جدا شدند اما باز هم سه ماه بعد باهم آشتی کردند،پسرم نمیتونست بدون فریده زندگی کند،ولی فریده!"