خلاصه ماشینی:
"سخنانی درباره فضیلت و امامت خاندان خود بیان فرمود که بلافاصله توسط ماموران هشام، بگوش وی رسید هشام که پیوسته وجود امام باقر(ع) را خطری برای حکومت خود تلقی میکرد،از این سخن بشدت تکان خورد ولی-شاید بنا به ملاحظاتی-در اثناء مراسم حج متعرض امام(ع) و فرزند آنحضرت نشد لکن بمحض آنکه به پایتخت خود دمشق بازگشت،به حاکم مدینه دستور داد امام باقر (ع)و فرزندش جعفر بن محمد(ع)را روانه شام کند.
ولی از آنجا که دربار خلافت بیشتر زمامداران اموی و از آنجمله هشام:از وجود چنین دانشمندانی خالی بود،و شعرا و داستانسرایان و مدیحهگویان جای رجال علم را گرفته بودند،هشام بفکر تشکیل چنین مجلسی نیفتاد زیرا بخوبی میدانست اگر از راه مبارزه و مناظره علمی وارد شود هیچیک از درباریان او از عهده مناظره با امام باقر(ع) نخواهند آمد و جز شکست و افتضاح نتیجه دیگری نخواهد داشت از این جهت تصمیم گرفت از راه دیگری وارد شود که بنظرش پیروزی او مسلم بود.
هشام گفت:آیا جعفر(حضرت صادق ع)نیز مانند تو در تیراندازی مهارت دارد؟امام فرمود: ما خاندان امامت همه کمالات ظاهری و باطنی را که در آیه«اکمال»1به آن اشاره شده؛از یکدیگر بارث میبریم و هرگز زمین از چنین افرادی(حجت)خالی نمیماند2 *** مناظره با اسقف مسیحیان گرچه در دربار هشام،برای براز عظمت علمی پیشوای پنجم،زمینه مساعدی نبود،ولی از حسن اتفاق،پیش از آنکه پیشوای پنجم،شهر دمشق را ترک گوید،فرصت بسیار مناسبی پیش آمد و امام برای بیدار ساختن افکار مردم و معرفی عظمت و مقام علمی خود،بخوبی از آن استفاده نموده افکار عمومی شام را منقلب ساخت بدینمعنی که چون هشام دستاویز مهمی برای جسارت بیشتر، به پیشگاه امام پنجم،در دست نداشت،ناگزیر با مراجعت امام(ع)به مدینه موافقت کرد."