خلاصه ماشینی:
"این قطعه چنین شروع میشود:"شاعر گلهای بدی* Fleurs du Mal عاشق آن چیزی بود که به اشتباه به سبک زوال معروف است ولی این چیزی نیست جز همان هنری که به برترین مرحلهء رشد خود که بارور از خورشیدهای رو به افول تمدنهای کهن میباشد،رسیده است:سبکی هنرمندانه و پیچیده که سرشار از الهام و جستجو است و پیوسته مرزهای سخن را درهم میشکند،از تمام واژهنامههای فنی وام میگیرد و از هر بوم نقاشی،رنگی و از هر ردیف،نغمهای دربردارد...
دستهء اول کتابهایی را دربر میگیرد که انسان قصد دارد هرطورشده روزی آنها را بخواند ولی به احتمال قوی هرگز این کار را نخواهد کرد،دستهء دوم کتابهایی که انسان میبایست خوانده باشد و بدون تردید حد اقل برخی از آنها را پیش از آنکه بمیرد خواهد خواند،دستهء سوم کتابهایی هستند که انسان دربارهء آنها چیزهایی میشنود،صحبت میکند و میخواند ولی خودش تقریبا مطمئن است که هرگز آنها را نخواهد خواند زیرا واضح است که هرگز چیزی نخواهد توانست دیوار تعصبی را که در مقابل اینگونه کتابها قد برافراشتهاست درهمشکند.
گاهی این شخص آدم را کلافه میکند و انسان از خودش میپرسد که چرا بایستی نام کتابی را به خاطر داشته باشد که او تصادفا آن را توصیه کرده است و یا اصلا توصیهای در بین نبوده و فقط ضمن گفتههایش از آن به عنوان کتابی"عجیب"نام برده است.
چطور میشود با وجود هزاران عنوان کتاب که از نخستین روزهای زندگی انسان به چشمش میخورد،یکی به طرف برخی از نویسندگان جلب میشود و نفر دیگر نویسندگان دیگری را برمیگزیند؟وقتی انسان کتابی را برای خواندن انتخاب میکند بستگی به این دارد که خود او چگونه آدمی باشد."