خلاصه ماشینی:
"چراکه فقط باید به موضوع کتاب میپرداختم و این خودش کلیمحدودیت است برای یک طنزپرداز همهجانبه!حالا اما یک سالیمیشود که از تأسیس این صفحه میگذرد و من با کلی خواهش والتماس به تحریریۀ مجله،موفق شدم که نام صفحهام را عوض کنم!هزار و یک دلیل نیز برای تغییر نام دارم اما چون شما وقت نداریدحتی یک دلیلش را هم ذکر نمیکنم!الغرض!اینجا از این به بعدمیشود:«کافه کله قند».
(به تصویر صفحه مراجعه شود) نوی این شماره:غزلوارهای طنز دربارۀ روزگار شعر و شاعری ایزه دارد!
چه باید کرد؟وقتی شعر یک شاعر از اعماق دل تنگش نمیآید دقیقا مثل وقتی که زنی،نه ماهه بار دارد و اصلا نمیزاید!
چه باید کرد؟وقتی شاعر از کاغذ،قلم پرهیز دارد؛چون به فکرش میرسد بعد از سرودن،احتمالا،ممکنا،شاید، بگیرند و ببندند و بخوابانند و داغانش کنند آنها به جرم اینکه مست است و هزاران ضربه باید زد به ایشان؛حد!
» چه باید کرد؟وقتی روزگار غربت است ای نازنین!دیگر و یک شاعر شبیه«شاملو»هم نیست در این وضع خیلی بد..."