خلاصه ماشینی:
"طلوع محمد(ص)شعر زمین و آسمان«مکه»آنشب نور باران بود و موج عطر گل در پرنیان باد میپیچید امید زندگانی در جان میجوشید هوا آغشته با عطر شفا بخش بهاران بود دل سیارهها در آسمان حال تپیدن داشت و دست باغبان آفرینش در چنان حالت سر«گل آفریدن»داشت.
سراسر دستگاه آفرینش اضطرابی داشت و نبض کائنات از انتظاری دمبدم میزد همه سیارهها در گوش هم آهسته میگفتند که:امشب نیمه شب خورشید میتابد ز شرق آفرینش اختر امید میتابد.
یکی مرد عرب اما بیانگرد و صحرائی قدم بگذاشت در«ام القری»وین شعر خوش برخواند: «که ای یاران مگر دیشب بخواب مرگ پیوستید؟ چه کس دید از شما آن روشنائی آسمانی را؟ که دید از«مکیان»آن همه ماهتاب پرنیانی را؟ زمین و آسمان«مکه»دیشب نور باران بود هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود بیابان بود و تنهائی و من دیدم- بیابان بود و من،اما چه مهتاب دلارائی!
که دیشب آسمانیها زمین«مکه»را کردند گلباران ولی گل نه،ستاره بود جای گل زمین و آسمان«مکه»دیشب نور باران بود هوا آغشته باعطر شفابخش بهاران بود."