چکیده:
جهانی شدن روند متناقض مدرنیته را تشدید کرده و آن را درون فرایندی متقابل از همگن سازی ها و ناهمگن سازی های هویتی ـ جماعتی وارد نموده است. اثر مشخص این امر گسترش مطلق شمار هویت های اقلیتی در سطوح بومی و محلی از یک سو، و تداخل نقش های هویتی و شکل گیری هویت های اجتماعی هر چه گسترده تر در قالب های غیر بومی و فراملی از سوی دیگر است. شهرها به مثابه پهنه های اصلی تبلور یافتن فضایی هویت ها و روزمرگی شهری به مثابه زمان اصلی بیان این هویت ها، امروز بیش از پیش مطرح هستند. هم از این رو مفهوم سبک زندگی که در دهه های پس از جنگ جهانی دوم و عمدتا در چارچوب نظریه های برون آمده از مطالعات فرهنگی مطرح شده بود در ترکیب خود با مفهوم روزمرگی در معنایی لوفبوری از این واژه امروز باید به گونه ای دیگر تفسیر شود. زمانی که این دو مفهوم را در تقاطعی معنایی با دو مفهوم دیگر خرده فرهنگ و اقلیت قرار دهیم، باز هم به موقعیت های پیچیده تری می رسیم که ما را با شرایطی نسبتا بی نظیر در شکل گیری فرهنگ های انسانی و پویایی آن ها روبرو می کند. آن چه در مقاله حاضر مورد نظر است حرکت از این چارچوب فکری و تلاش برای کاربرد آن در شرایط خاص ایران است که در آن همچون بسیاری دیگر از کشورهای در حال توسعه جهانی شدن به امواج مقاومت هویتی- جماعت دامن زده است، ولو اینکه این مقاومت لزوما شکل فعال نداشته و در حوزه خود آگاه قرار نمی گیرد. بنابراین هدف ما در این مقاله آن است که نشان دهیم چگونه گسست های کنونی جامعه ما در تبلور فضایی – زمانی خود و از خلال بیان و بروز خویش در سبک های زندگی در سطح شهرها برونیت یافته و چه پی آمدهای کوتاه و دراز مدتی را می توان از این فرایند انتظار داشت. رویکرد مقاله، رویکردی کاربردی است که تلاش می کند به راهکارهایی عملی به ویژه در زمینه سیاست گذاری های راهبردی و راهکاری در زمینه فرهنگ عمومی دست یابد و همین امر آن را در تداخلی نظری بین دو حوزه انسان شناسی و مطالعات فرهنگی قرار می دهد.
خلاصه ماشینی:
"بهاینترتیب،هویت بهمثابۀ مفهومیاساسی در علوم انسانی با روندی که تا اندازهای پیشبینی کردنی بود از زمینههای روانشناسانۀمبتنی بر خودآگاهی و ناخودآگاهی فردی بهسوی زمینههای جامعهشناسانه و انسانشناسانهسوق یافت(جیل،1999؛آنزیو،1985؛لوی اشتروس،2000)در این حرکت،بحث اساسیرابطۀ میان فرهنگ غالب و خردهفرهنگها ازیکسو،و جماعتها و جماعتگراییها،اشکال متفاوت آنها،و نوزایی آنها به بحثهایی تبدیل شدند که هرروز براهمیت آنهاافزوده شده است و امروز بهخلاف سالهای پس از جنگ جهانی دوم کمتر کسی را میتواندر علوم اجتماعی یافت که هنوز بهاز میانرفتن جماعتها درون جامعه باور داشته باشد وجامعه را متشکل از سوژههای کاملا آگاه تلقی کند که بتوانند برای همیشه از جماعتهایانتسابی به جماعتهای قراردادی و قابل تغییر،گذاری یکجانبه داشته باشند.
ازایننظر،سبکزندگی در تناقضی قرار میگیرد که ناشی از تناقض دوگانۀ فرد/جامعه است:در این شرایطپرسش این است که آیا فرد میتواند و باید خود را از طریق یک سبک زندگی،بهمثابۀ فرددارای هویت کند و یا باید این کار را از طریق جماعت یا جماعتهایی که به آنها احساستعلق میکند،انجام دهد؟با سرانجام باید در ترکیبی میان این دو سبک زندگی خود را تعیینکند؟و البته،پرسش مهم دیگری نیز وجود دارد(که جامعۀ نولیبرالی و مدلهای جهانیشدۀآن تمایل بسیار به فراموش کردن و واداشتن همه به فراموشی آن دارند)و آن این که الزاماتبیرونی(اعم از اقتصادی و غیراقتصادی در تمام سطوح از محلی تا ملی و جهانی)چه میزاناز تعیینکنندگی و جبر را در شکلگیری و تداوم و تحول این سبکها برعهده دارند؟ گفتمان سوژه بیشک دارای جذابیت بسیار است و الگوهای شکلگرفته در حوزۀتوسعهیافتگی تلاش میکنند از طریق برجسته کردن جنبههایی که سوژه میتواند واقعیتبیرونی را تغییر دهد(که این خود یک واقعیت است)این گفتمان را تقویت کنند و از اینرو،بیشترین یورش خود را بر اندیشههای«منفی»(بهتعبیری کافکایی و یا حتی آنارشیستی)متوجه میسازند،اندیشههایی که سوژه را از نطفه شکستخورده تلقی میکنند و از جبرهایگوناگون اجتماعی فیزیکی یا متافیزیکی سخن میگویند."