خلاصه ماشینی:
"در ابتدای حال شمس مغربی چنینآوردهاند که:«ابتدای حال و باعث جذبۀ آن خیر مآل آن بوده کهدر وقت و زمانی و حین و اوانی که در تبریز به طلب علم مشغولبوده و استفادۀ علوم دینی میکرده،روزی به طریق سیر بیرونآمده و گذرش به میدان افتاده و شخصی این بیت را میخوانده: {Sچنین معشوقهای در شهر وانگه دیدنش ممکن#هر آنک از پای بنشیند به غایت بیبصر باشدS}کمند بیبند«جذبۀ من جذبات الحق»بر گردن جانش افتاده،سر در عالم نهاده و به خدمت بسیاری از اکابر رسیده و نسبت ورابطۀ درست داشته...
دربارۀ ارتباط این دو در لطائف الطوائف آمده است:«میرزا میرانشاهفرزند امیر تیمور گورکان چون به حکومت تبریز رفت،به ملازمتمولانا محمد شیرین مغربی رسید که از عرفای شعر است و آنجامرید شد و هر هفته یک بار به خانۀ وی میرفت و بعد از چند وقتکه به صحبت خواجه کمال خجندی رسید و لطافت صحبت اوبدید،از مریدی مولانا محمد خود را بازچید و به ملازمت خواجهکمال پیچید و هر هفته دو بار به خدمت خواجه میرفت و مولانامحمد از آن صورت به غایت برنجید و دأب3خواجه آن بود که هرصباح سفره مینهاد و تمام اکابر و اعیان تبریز به سر سفرۀ او حاضرمیشدند و هر روز خواجه را از آن جهت خرج کلی میافتاد.
این واقعه درروضات الجنان چنین شرح داده شده است:«صورت واقعۀ هائلۀفوت حضرت مولانا بر این منوال بوده که چون میرزا ابو بکر،ولدمیرانشاه بن امیر تیمور گورکان،از سپاه قرایوسف منهزم گشتهتبریز را گذاشته به قلعۀ سلطانیه رفت،از ولایت همدان و درگزینو قزوین سپاه جلادت آیین درهم کشیده به عزم انتقام و ستیزمتوجه تبریز گشت،گوییا به او رسانیده بودند که مردم تبریزفتنهانگیز با قرایوسف متفقاند و این فتنهانگیزی از جانب ایشاناست."