چکیده:
{jj} لوپولد سدار سنگور شاعر پرآوازه سیاهپوست سنگالی، در سال 1906 در
سنگال دیده به جهان گشود و تحصیلاتش را در مدرسه مذهبی کاتولیک در داکار و کالج
لیبرمان به پایان رساند و در سال 1928 برای تحصیلات عالی به پاریس رفت.وی در
دبیرستان لوئی لوگران و دانشگاه سوبورن به فراگیری فلسفه و ادبیات پرداخت و در سال
1935 به درجه استادی دستور زبان دانشگاه فرانسه رسید.وی دراین دوره با نامآوران و افراد سرشناس چون ژرژ پمپیدو آشنا شد که این
دوستیها، سرآغاز برای رسیدن به موفقیتهای آینده شاعر جوان محسوب میشود.او علاقه
زیادی به فراگیری و خواندن کتابهای نویسندگان و شعرای بزرگی چون مارسل پروست، ژان
پل سارتر، پل کلودل، سن ژرژ پرس، آندره بروتن، و پل الوار داشت.او شاعر سوررآلیست بود که با استفاده از فضاهای خاص فرانسوی- آفریقایی موسیقاری،
سنتی و اسطورهای باعث خلق آثاری نو سخت پیچیده گردید.به همین روی در نظر داریم که
این مقاله با روش«خرده خوانش»که ژان پیریر ریشاز بنیانگذار آن بود و با تشریح بخشی از اشعار
مجموعه اتیوپیک(حبشیها)شاعر سنگالی، مضمونهای مورد نظر وی را نشان دهیم.در این
رهگذر، نکات مبهم و تاریک شعر این شاعر و زوایای اندیشه و آرمانهای او از خلال
تکرارها و تشبیهات و استعارهها اراده میشوند.
خلاصه ماشینی:
"»(پلانک 1994، ص 34) همانطور که ژان پیر ریشار اشاره کرده است:«تکرار هر مضمون نشانگر تمایلات و کششهای درونی شاعر است»(تدیه 1987، ص 115)، سنگور در همه حال برای زن ارزش والایی قائل بوده و آن را به وضوح در اشعارش نشان میدهد، خواننده نیز آن را در وجود خود حس میکند.
مثلا در شعر بانوی غایب شاعر در زمستان سرد نرماندی که جا یخ بسته است ناگهان در کنار زنان آفریقایی خود در آفریقا از خواب بیدار میشود، یا در نیویورک، آسمان خراشها، خیابانها، چراغهای نئون محله منهتن 4 در کنار گندمزارهای آفریقایی در محله هارلم جای میگیرند که (1)- melrah (2)- er?er?es el (3)- essecnirp al (4)- natahnam این درهم ریختی نشانگر روح دوگانه و دلبستگی او به دو فرهنگ متفاوت است.
در شعر نخست انسان و حیوان، انسان در فضایی آکنده از هراس، ترس و در غروب و تاریکی بدون روشنایی، محکوم به جدال با حیوان و طبیعت وحشی است، هراس از همان آغاز بر همه فضای شعر سایه میافکند و همه چیز مانع از پیشرفت انسان است، در تدانگال حرکت بردهها در صحرا و گرمای سوزان با وحشت و هراس از مرگ و مخاطراتی که در پشت هر بوته پنهان شده، انسان را احاطه کرده است، در شعر نیویورک شاعر دچار هراس و وحشتی عظیم میشود، هر چند در نگاه اول از عظمت شهر شگفت زده، به ستایش آسمان خراشها و فناوری غربی که با خداوند در رقابت است پرداخته، اما خیلی زود این ستایش آسمان خراشها و فناوری غربی که با خداوند در رقابت است پرداخته، اما خیلی زود این ستایش جای خود را به هراس غم انگیز و مرگ آوری میدهد، چون زندگی در منهتن مرده است و همه چیز نشان از مرگ دارد."