چکیده:
این مقاله به دنبال آن است که رابطهی میان کارگر و کارفرما و دولت را به کمک نظریهی بازی ها تحلیل کند. بازی میان این سه بازیکن از نوع بازی های ایستا با اطلاعات کامل می باشد و استراتژیهای هر کدام از بازیکنان به صورت تمایل به تغییر وضع موجود و تمایل به حفظ وضع موجود تعریف شده است. تعادل میان این سه بازیکن از نوع تعادل نش می باشد که در آن هر سه بازیکن استراتژی تمایل به حفظ وضع موجود را انتخاب میکنند، هر چند که بیشترین پیامد را برای آنها در بر نداشته باشد. دلیل چنین اقدامی نیز آن است که انتخاب استراتژی تمایل به تغییر وضع موجود، برای هر کدام از بازیکنان همراه با ریسک خواهد بود و چون ریسک برای بازیکنان اهمیت ویژهای دارد، آنها ترجیح میدهند به تعادلی در بهره وری پایین دست یابند.
This paper aims to analyze the relationship among the employee، the employer، and the government with the help of game theory. The game among these three players is of the sort of static games with complete information and the strategies used by each player have been determined in the figure of tending to change the current situation and tending to keep it. The equilibrium among this three players is a type of Nash equilibrium، that all players select strategy of tending to keep the current situation، although it doesn’t involve the maximum pay off for them. So the reason of this action is that the selection of the strategy of tending to change the current situation will be a risky one. And as risk is significant، they prefer to achive an equilibrium in low productivity.
خلاصه ماشینی:
"سئوالی که در این مقاله طرح میشود این است که تعامل میان کارگر و کارفرما ودولت در اقتصاد ایران به چه صورت میباشد و چگونه میتوان در این شرایط اوضاعاقتصادی کشور را تشریح کرد؟ جواب این سئوال که به عنوان فرضیهی مقاله مطرح است این است که این سه عنصریک تعادل در بهرهوری پایین را به وجود آوردهاند و در چنین تعادلی اقتصاد دچار یکدور باطل تولید شده است.
فرض میشود بنگاه از مقدار تولیدات فعلی کارگرانش راضی نیست و محصولی کهنیروی کار بنگاه اقتصادی تولید میکند،سود چندانی برای کارفرما در برندارد،بنابراینکارفرما در راستای افزایش سود،باید نیروی کار خود را تشویث به تولید بیشتر کند.
همچنین فرض میشود که سطحدستمزد کارگر پایین است و همهی هزینههای زندگیاش را تأمین نمیکند و بنابراینکارگر از سطح دستمزد فعلیاش راضی نیست،از اینرو اقدام به اضافهکاری میکند و بااین که با تلاش بیشتر سعی بهرهوریاش را بالا میبرد تا تولیدش افزایش یابد به اینامید که کارفرما دار ازای افزایش تولید،دستمزدش را افزایش دهد.
دلیل اینکه کارگردست به انتخاب استراتژی تمایل به حفظ وضع موجود میزند این است که او نگرانعدم افزایش دائمی دستمزدش میباشد،بنابراین دولت میتواند با تعیین حداقلدستمزدی معادل هزینههای او،شرایطی فراهم آورد که کارگر چنین دغدغهای نداشتهباشد.
همچنین ایجاد پوششهای مناسب اجتماعی از جمله بیمهی اجتماعی،به کارگراین امکان را میدهد که در صورت بیکار شدن از مزایای آن(تا هنگامی که کار جدیدپیدا میکند)استفاده کند و اعمال سیاستهای پولی و مالی مناسب در راستای تثبیتنسبی قیمتها از سوی دولت جهت کاهش اختلاف حداقل دستمزد و هزینههای زندگیکارگر کمک زیادی به نیروی کار برای انتخاب استراتژی A خواهد کرد."